-
خاطرات مشهد
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 19:31
سلام اول بگم که همتونو دعا کردم ایشالا قسمت شماها هم بشه....جای همتون خالی ما پنج شنبه راهی مشهد شدیم البته از طرف دانشگاه...اینو بگم موقع رفتن دله خیلیا شکست بعضیا از لیست حذف شدن بنا به دلایلی و ما گریه بچه ها رو میدیدیم که التماس میکردن که ببرنشون اما رئیس دانشگاه موافقت نمیکرد...خلاصه هر طوری بود راه افتادیم...ما...
-
اینجا جهنم است...هول نده
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 20:34
روی دست خودم مانده ام آینه ها را زیر و رو می کنم می تکانم حتی خبری نیست مرا اگر می بینید تصویر ِ تداوم یافته ی ذهن شماست من گم شده ام آقا! ساعت... ببخشید نه؛ آینه دارید!؟ هول نده این که بر آن نشسته ام تابی بسته بر دو درخت نیست اینجا دشت و دمن نیست اینجا جهنم است هول نده این پرتگاه است! + یک هفته نیستم.....میرم مسافرت
-
"درد،به درد کسی نمیخورد"
جمعه 6 اردیبهشت 1392 11:11
شاعر شدن درد است شعر درد است و درد ها به درد کسی نمی خورند! باید درد ها را با پرنده ها و سگ ها با دیوار ها قسمت کرد وقتی هیچ کس نمی ارزد به شعر شدن توی دست هایت باید نشست و های هق زار زد وقتی هیچ کجای دلت هیچ کجای سرت هیچ کجای شهر ِ پا تا به سر در نکبت ات چیزی برای لبخند زدن پیدا نمی شود! شاعر:مهدیه لطیفی
-
" سالی که نکوست "
سهشنبه 3 اردیبهشت 1392 15:25
گفتم به خودم شاید این بار چو بهار آید ، سالِ دگری آید ، اقبالِ بِهی آید ، بر خاکِ وطن بارد . افسوس ندانستم ، این ملتِ بی چاره ! بختش ز کجا باشد ؟ این گونه نگون بختی ، آخر ز چه باز آید ؟ کاینگونه که در ده روز ، سه زلزله باز آمد . من آن بُزَکِ ساده امیدِ بهارم بود تا کُمبُزِه را شاید در فصلِ خیار آرند ! تقدیر چنین بوده؟...
-
تولدم
شنبه 31 فروردین 1392 18:21
تولدم مبارک..... پ. ن : چون فردا تولدمه هر سوالی در موردم ذهنتونو مشغول کرده بپرسین...با کمال میل جواب میدم دوستون دارم لیلی
-
اشتباه نکنید
پنجشنبه 29 فروردین 1392 15:00
اشتباه نکنید ما در غارها از سرما در چنگ درنده ها از طاعون در خون خواهی های قبیله ای از گرسنگی بر صلیب در جنگ های جهانی زیر بمباران اتم از سقوط در تصادف نمُردیم! اصلا همه اش شوخی بود باید هم سیاه می بود این تاریخ باید انسان جان می کند جان به لبش می رسید جان می داد و هیچ خدایی سر بر نمی گرداند تا "عشق" در پرده...
-
باید کوه شویم
سهشنبه 27 فروردین 1392 12:48
مشت مشت دیوانگی توی دیوار مشت مشت آب یخ توی صورت برای تسکین ِ درد ِ تبدیل ِ خوش باوری به ناباوری یقه ی آسمان را ول کن خدا که کاره ای نبود ما از ما بودن ترسیدیم........... ***************** باید کوه شویم هیچ کس برای خاطر ِ خاطرجمعی ما از شانه هایش نمی گذرد شاعر:مهدیه لطیفی
-
ای روزگار لعنتی
یکشنبه 25 فروردین 1392 19:42
این روزها، همه فروشنده شده اند دیگر خبری از تورم نیست من شعرهایم را می فروشم دخترک هفت ساله، گل هایش را می فروشد آن مرد چهل ساله، کلیه اش را و زیباتر از همه آن زن سی ساله، اندامش را اینجا، همه چیز آرام است راحت بخوابید... ******************************** دچار تناقض عجیبی شده ام... مرگ حقه حق گرفتنیه اما... خودکشی...
-
فاطمه،فاطمه است
یکشنبه 25 فروردین 1392 12:45
-
پهلوانان خوب میدانند . . .
جمعه 23 فروردین 1392 21:29
هیچ لبخندی نیست که به یک ذهـنیت ساده مسـیرش برسد پـُشت هر بارانی مـِه سنگــــینی هست. *********** حتـّا بهارش تازه هم باشد حتـّا بپـیچـد عطر گلها در مشام عصر فروردین چیزی نمیکاهد از شـدّت این جمعـهء غمگین. *********** سیب میخواهد دلش اما نمیداند کرم دارد روزگار ما. ********** تُـنگ ماهی هیچ یادش نیـست خاطرات...
-
خود من . . .
چهارشنبه 21 فروردین 1392 18:58
بیا وداع کنیم.. اگر بنا باشد کسی از ما بماند همان به که تو بمانی "کینه ی تو" به کار این دنیا بیشتر می آید "تا عشق من".. محمود دولت آبادی کلیدر ************* فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را می کشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر ... دنیا به همین چند سطر رسیده است...
-
مخاطب خاص من 3 . . .
سهشنبه 20 فروردین 1392 10:14
” منـی ” کـه کنـارش ” تـو ” نباشـی ” تـومـنی ” نـمـی ارزد …! ****************** هماره مست باید بود هر چه هست این است تنها همین ... تا حس نکنید بار ِ هولناک ِ زمان را که شانه ها را خرد و پشت را خم می کند باید هماره مست شوید از چه اما ؟ شراب ، شعر ، تقوا ؟ از هر آنچه بخواهید تنها مست شوید ... ************** بی تو اما به...
-
مخاطب خاص من 2 . . .
شنبه 17 فروردین 1392 16:15
رشته تسبیح خسته از ذکر مکرّر بود. گوشِ محراب، از دعایِ بی اثر کر بود. *********** در عصر گرگها معصومیت جواب نمیداد ما هم شدیم داخل آدم بزرگها. ********** تا کی در شعرهای من بهدنبال خودت هستی؟ یکبار هم در شعرهای من به دنبال خود من باش. لطفاً مرا آهسته خوانی کن! ********** دلتنگم از این قابهای مضحک بی روح لبخندهای...
-
مخاطب خاص من . . .
پنجشنبه 15 فروردین 1392 19:52
عاشقی چیست مگر؟ ـ حال استمراری... *********************** ـ الو باران حواست هست؟ دارم آب... دارم خاک... دارم شعله... دارم میروم بر باد... ************************ میبوسمت که مــزّه روحم عوض شود... ************************ عشق خوابی است که بیداری ما میبیـنـد. ************************ ای عشق، ای عشق! تاریخ رؤیاهای ما...
-
تو بگو . . .
دوشنبه 12 فروردین 1392 15:27
نوشت "قم حا"... همه به او خندیدند! گریست... گفت به "غم ها"یم نخندید! که هر جور نوشته شوددرد دارد!... از ته به سربخوان! تا من آن روزها را بشناسی... چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت. دیگر بوی آدمیزاد نمی دهیم !...
-
من برگشتم...
پنجشنبه 8 فروردین 1392 10:28
سلام به دوستان گلم... خوبین؟ بلاخره بعد از ده روز مسافرت من برگشتم... جای همتون سال تحویل کنار حرم امام رضا خالی... عجب صفایی داشت... خاطرات سفرمو در اولین فرصت مینویسم... فعلا دوستون دارم لیلی
-
آخرین پست سال 91
پنجشنبه 24 اسفند 1391 21:59
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به...
-
دست مرگ
سهشنبه 22 اسفند 1391 21:39
فکر میکردم دوستت که داشته باشم گره کور زندگی شل میشود خوشبختی سرش به سنگ میخورد بهشت را میگذارد برای خدایی که عشق را تبعید کرد و برمیگردد ... میخواستم با هر چرخ این زمین گرد هی ببوسمت ببوسمت ببوسمت میخواستم بخوانم چرخ چرخ عباسی . . . و خوشبختی مرا بندازد توی آغوشت اما نشد که نشد که نشد حالا هر لحظه گره دو دست از درون...
-
شهید
دوشنبه 21 اسفند 1391 18:08
امروز 21 اسفند 91 ...41 شهید شهرمان دفن شد.... پسر 18 ساله ای که فقط 3ماه از سرباز بودنش میگذشت...در یکی از روستاهای سیستان در درگیری با قاچاقچی ها کشته میشه... ومن دومین باریست که از شهدای شهرمان را میبینم که دفن میشوند... با این تفاوت که اولی بر میگرده به دوران بچگی که هنوز خوب یادمه..استخوانهای کوچک بدنش و گریه های...
-
شاعر
شنبه 19 اسفند 1391 19:13
حتّی درست تا لب ریل قطار رفت ترسید شاعرانه نمیرد، کنار رفت برگشت پشت پنجرهی خانهاش نشست یک دور مثل باد دقیقه شمار رفت ـ من اینهمه مداد و ورق نفله کردهام در بیست و چند سال که بر یک مدار رفت تقویم را ورق زد دنبال بچگیش حتی سراغ آلبومش چند بار رفت لحظه به لحظه عقربهها تندتر شدند ساعت چهار آمد، ساعت چهار رفت...
-
اگر . . .
جمعه 18 اسفند 1391 13:47
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود اگر ذهن آیینه خالی نبود اگر عادت عابران بی خیالی نبود اگر گوش سنگین این کوچه ها فقط یک نفس می توانست طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد اگر آسمان می توانست ، یکریز شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد اگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این...
-
مایه درد
چهارشنبه 16 اسفند 1391 18:19
مایه ی درد است بیداری مرد آه ازین بیداری پر داغ و درد خفتگان را گر سبکباری خوش است شبروان را رنج بیداری خوش است گرچه بیداری همه حیف است و کاش ای دل دیدار جو بیدار باش هم به بیداری توانی پی سپرد خفته هرگز ره به مقصودی نبرد پر ز درد است اینه ، پیداست این چشم گریان می نهد بر آستین هر طرف تا چشم می بیند شب است آسمان کور...
-
هر کدام عالمی دارند . . .
سهشنبه 15 اسفند 1391 13:45
-
کدوم؟؟
شنبه 12 اسفند 1391 19:20
کدومشونو بیشتر دوس دارین؟
-
بیش باد...( لعنت)
چهارشنبه 9 اسفند 1391 16:57
گاو، موجود نیمه خوشبختی ست جفت دارد، کمی علف دارد! دست سلاخ چیز برّاقی ست که به این زندگی شرف دارد - سید مهدی موسوی به صلیب هم اگر کشیده شدی...مسیح باش ...نه مترسک شالیزار...... اوّل قصّه ات یکی بودم بعد، آنکه نبود خواهم شد گریه کردی و گریه خواهم کرد دیر بودی و زود خواهم شد مثل سیگار اوّلت هستم تا ته ِ قصّه دود خواهم...
-
از کوچه تا گذشت . . .
دوشنبه 7 اسفند 1391 17:51
از کوچه تا گذشت... خیابان دلش گرفت آنقدر گریه کرد که باران... دلش گرفت داش آکل! این ترانه غمگین عاشقی بدجور غصه داشت که مرجان دلش گرفت آبسال چشم های تو را خواب دیده بود تعبیر شد به این که سلامان دلش گرفت مسعود سعد تازه تلمیج های شعر از خاطرات کهنه زندان دلش گرفت لبخند تا همیشه سفر کرد از لبش وقتی خدا شنید فراوان دلش...
-
روزگار غریبیست، نازنین
شنبه 5 اسفند 1391 21:48
دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت می دارم. دلت را می بویند روزگار غریبی ست، نازنین و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بنبست کج وپیچ سرما آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند. به اندیشیدن خطر مکن. روزگار غریبیست، نازنین آن که بر در میکوبد شباهنگام...
-
از نگفته ها... از نسروده ها...
جمعه 4 اسفند 1391 12:24
از نگفتهها، از نسرودهها پُرَم؛ از اندیشههای ناشناخته و اشعاری که بدانها نیندیشیدهام. عقدهی اشکِ من دردِ پُری، دردِ سرشاریست. و باقیِ ناگفتهها سکوت نیست، نالهییست. اکنون زمانِ گریستن است، اگر تنها بتوان گریست، یا به رازداریی دامانِ تو اعتمادی اگر بتوان داشت، یا دستِ کم به درها ــ که در آنان احتمالِ گشودنی...
-
به او گفتم....
چهارشنبه 2 اسفند 1391 16:11
به او گفتم جنگ! و بیرون زدم از پیراهنم به او گفتم با بوسه اگر میشد آدم کُشت صلح تراژدی بزرگی بود به او گفتم مرگ حرفهای بزرگی برای گفتن دارد به او گفتم تفنگها به ترجمه مشغولاند او اما چارطاق دراز کشیده بود نه به تفنگ فکر میکرد نه به بوسهای عمیق . . . ما مرده بودیم! من دیر فهمیدم شاعر: علی اسداللهی
-
دیر یا زود...زیر آواریم
دوشنبه 30 بهمن 1391 18:15
دشمن ِ تازه ام همان فنچی ست که سر ِ سفره ام نمک می خورد یک جهان روبه رویم...اما شعر بغلم زخم ِ مشترک می خورد زندگی یک کویر ِ بی ریشه ست... قوزک ِ پای ِ من ترک می خورد! می شود گرگ بود و روزه گرفت می شود گرگ بود و از نفس افتاد کاش می شد به قبل برگردم... - آرزویی که کار دستم داد - زندگی رنج های ِ جدی داشت این دروغ ِ...