اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

چطوره ؟

آهنگ جدیدم چطوره ؟ 


حس میکنم تو یه کافی شاپ نشسته باشم بیرون برف بیاد و یه قهوه با شیر و شکر سفارش داده باشم و این آهنگ پخش بشه ...   دوست میداریم 


شما چطور ؟ 


+ بنظرم رقصیدن گاهی بر هر درد بی درمان دواست ... 

حراست

امروز واقعا بتمنی شده بودم واس خودم.. یعنی کارد میزدی خونم در نمیومدا  :|

صبح واسه اینکه سوار سرویس دانشگاه آزادیا نشیم ( چون گرون میگیره و پول رفتو برگشت رو به زور میگیره _البته بنده تا بحال مقاومت کردم _ ) خلاصه صبح با مینی بوس رفتیم که مسیرش به ما میخورد ..زودتر پیاده شدیم تا حراست نبینه باز گیر بده_ منم که حالم از حراستمون بهم میخوره از بس عوضیه _


خلاصه پیاده شدیم یه تیکه تا دانشگاه پیاده اومدیم دیدم ای بابا حراست داره میاد طرفمون_ حالا شانس ما هفت هشتا پسرای دانشگاه دم در دانشگاه داشتن میدیدن _  شروع کرد به داد و بیداد که چرا شما 4 نفر سوار سرویس نشدین من واسه شما بپا گذاشته بودم واسه چی با مینی بوس اومدین ، ما هم گفتیم ما با تاکسی اومدیم .. برگشته میگه حالا تکلیفتونو مشخص میکنم و پرونده هاتونو در میارم زنگ میزنم خونه منم قهقه ای زدم گفتم : بچه دبیرستانی میترسونی ! منو از بابام میترسونی ! برو هر کار دلت میخواد بکن .. حالا این وسط بچه ها منو به آرامش دعوت میکردن ولی من اون روی سگم بالا اومده بود.. حالا این وسط تو محوطه دانشگاه پُر پسر .. حراستم داد و بیداد راه انداخته بود انگار ما قتل کرده بودیم :| همه به ما نگاه میکردن ..


 بعد هم رفتیم اتاق حراست اسمامونو با رشته هامون گفتیم .. اومدیم بیرون و خونواده هامونو شیر کردیم که کوتاه نیاند.. به خونه ما زنگ زدن که مامانم نبوده بعد هم احمقا رو گوشی من زنگ زدن که من سر کلاس بودم جواب ندادم.. ولی به مادر یکی از بچه ها زنگ زده بودن مادرشم دست مریزاد شسته بودش حراستو.. خلاصه که میخواستیم بریم فرمانداری و شکایت کنیم که استادمون مانع شد و گفت ایندفه کوتاه بیاین.. 


+ دیروز جاتون خالی کوه صفه بودم با رفقا... 7 _8 تا دختر بودیم خیلی خوش گذشت البته من ظهر رسیدم چون سر کار بودم :| .. ولی از ترمینال صفه تا کوه صفه پیاده رفتم .. آهنگ گذاشته بودم و بلند بلند میخوندم آخه هیچ کس نبود :)))) ولی وقتی رسیدم دیگ به نفس نفس افتاده بودما خخخخخ 


همه دوتا دوتا بودن ( آجی و دادا  درواقع .. استغفروا... ) مدام به من نگاه میکردند که تنها بودم خخخ خلاصه رفتم بالا زنگ زدم به رفقا بیاند یکیشون دنبالم که ببرتم جایی که نشستن.. تنها نشسته بودم کنار استخر بالایی تو دید هم نبودم یهو دیدم یه پسر مثه چی ظاهر شد

 گفت : سلام  

من : :| سلام 

گفت : خوبین 

من : ممنون :|

گفت : شما هم تنهایین 

من : من :|  همراه اول :| 

گفتم نخیر من دوستام میاند دنبالم

بیچاره سرشو انداخت پایین و رفت مثه زبون بسته ها 


بعدشم بچه ها که دیر اومدن کلی فحش بارشون کردم و اینا 


همین دیگ.. خوش گذشت.. 


+ آنکه از من گذشت .. درگذشت

می رومــــــــــ

می روم خسته و افسرده و زار  ،سوی منزلگه ویرانه خویش 

به خدا می برم از شهر شــــــما ،دل شوریده و دیوانه خویش


می برم تا که در آن نقطه دور  ،شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه عشق،زین همه خواهش بیجا و تباه


می برم تا ز تو دورش سازم ، زتو ای جلوه امیـــــــــــــــد حال

می برم زنده به گورش سازم ، تا از این پس نکند یاد وصــــــال


ناله میــــــــــــــــــ زد  ،   می رقصد اشکــــــــــــــــــــ


از تو ای چشمه جوشان گناه ، شاید آن به که بپرهیزم من 


بخدا غنچه شــــــــــادی بودم ...

دست عشق آمد و از شاخم چید


شعله آه شوم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرســـید


عاقبت بار سفر باید بست 

می روم خـــــــــــــنده به لب ، خونیـــــــــــــــــــن دل 


می روم از دل من دست بردار

ای امیــــد عبث بی حاصل .....

....

.

.

.

.

.

.

.


حــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــذف شد

.

.

.

.

.


+ از همتون ممنونم بخاطر محبتی که در حقم دارین و نگرانمین...  :)


در گوش های من

تاریکی ام ! شبیه شبی که سحر نداشت


تنهایی ام ! شبیه کلاغی که پر نداشت


تلخم ! شبیه دورترین قهوه خانه ای


که بر لبان قهوه چی اش هم شکر نداشت


دلتنگِ شعرهای به قصابخانه ام


اخموی "چشم هات " که از من خبر نداشت


دلگیر ِ دوستانِ ریاکار ِجانی ام


فحاش آن تنی که لیاقت به سر نداشت


دلخسته از کثافت این شهر لعنتی


از خانه ای از آهن و آهن که در نداشت


از عقل و علم و منطق وحشی ِ زخم ها


این جنگجو ی خسته به جز خود سپر نداشت


می خواست که فرار کند این درخت پیر


افسوس عزم داشت و دست ِ تبر نداشت


سر را سپرد عشق به سامان ِ نیستی


دل را گذاشت بین دوراهی و برنداشت ...

در خواب می کنم غزل عاشقانه را


ته مانده های رفته ی دیوانه خانه را


می ترسم از سیاهی ِ از شب گذشته ام


از دیدن ِ دوباره ی دیو و فرشته ام


از سوسک های بی حرکت روی گرده ام


می ترسم از صدای نفس های مرده ام


" زیبایی ازتو بود " که طاووس پا گرفت


دنیای زشت بود که از من، تو را گرفت


بر روی فرش ، شیر به آهو رسیده است


"" کابوس چشم هام به چاقو رسیده است ""


روی طناب خیس ِ تو خون است و رخت ها


دنیای چرک مرده ی کرم ِ درخت ها


نقاشی است و سرخ ترین رنگ می شوم


داماد ِ بی عروس ِ دل ِ تنگ می شوم


فرقی ست بین دوست نامرد و آشنا


دارند می دهند تو را به غریبه ها


با یاد گریه هام به حمام می روم


با یاد تو به خانه ی اقوام می روم


شب ها که بره های تو به خواب می روند


این بیت ها به خانه ی قصاب می روند


مشروب می خورند و به شب سنگ می زنند


"تا صبح مثل بچگی ات ونگ می زنند "


از من درخت های زیادی بریده اند


از من بریده اند ...زیادی بریده اند ...

□□

از توی جیب


عکس ِ تو را در می آورم !!


تا قرص ها


تعادل دنیای من شوند

□□□

""" تهران گرفت از تو مرا ! کور و کر شدم ! """


غم سنگ زد به شیشه و من بیشتر شدم


آن روزهای بی تو خودم را نداشتم


پول کرایه تاکسی حتا نداشتم


شب ها سر ِ گرسنه ی من بود و سنگ بود


خندیدنم به قصه ی ماه و پلنگ بود


تا صبح در کنار خیابان نشستنم


آواز جیرجیرک ِ غمگین ِ در تنم ...


آن چیز ها که از تو به جا ماند غم شدند


سیگارهای خاطره های بدم شدند


تهران تمام شد به اتاقی که در نداشت


تنها شدم شبیه کلاغی که پر نداشت


در گوش من صدای دویدن شنیدنی ست


فریاد های تو ته کابوس هر زنی ست


این فرش ها مرا به تو بالا می آورند


از خون اول تو به دنیا می آورند ...



از : وحید نجفی