اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

روز چون تیر و کمان 

اگرچه نزدیک


ولی 

پیوستن ما نهایتش فاصله بود


من

کاناپه ای پوسیده در باران


تو 

سربازی دور افتاده با گلوله ای در پهلو 

نظرات 2 + ارسال نظر
کایا یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 05:09 http://mavy.blogfa.com

بسیار عالی بود این شعرتون. سپاس دوست خوبم

ممنونم از شما :)

vahid دوشنبه 3 فروردین 1394 ساعت 12:52

+لیلی دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت ؟
_عاره ولی چرا؟!
+ نمیدونم ،یه دفه چی شد گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد