اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

تصمیم آخر

موقه اش رسیده با خودم تصویه حساب کنم دو دوتا کنم ببینم 22 سال خود را چگونه گذرانده ام از تولدم ماه هاست که گذشته اما انگار دوباره به تولدم نزدیک شده ام لیلی از زندگیش نوشت تمام ماجرا را ننوشت اما از کودکیش از قبل از تولدش تا عاشق شدنش از جدایی ها از تهمتها از تحقیر ها نوشت .. لیلی صبور است . لیلی را تکه تکه کردند بی صدا اشک ریخت دستش را روی دوزانوانش گذاشت و دوباره بلند شد و لبخند زد .. یادش می آید اولین وبلاگش را مرداد ماه سال گذشته راه انداخت با اسم  " از وقتی رفت خودم را به خواب زدم "  یادش می آید که در این دنیای مجازی اولین دوستش "محمد علی " بود با وبلاگی با عنوان " بیایید با احساسات همدیگر بازی نکنیم " هر جا هست امیدوارم موفق باشد ..


یادش می آید اوایل هیچ کس به وبلاگش نمی آمد شروع کرد به گشت زدن در وبلاگها.. با وبلاگی آشنا شدم به اسم " نوشته هایی از جنس غم و شادی" هیچ کس نبود اما انگار من دلم میخواست برایش کامنت بگذارم اوایل هر چی مینوشتم جوابی دریافت نمیکردم من اما سمج تر از این حرفا بودم آنقدر برایش برای همه پست هاش کامنت گذاشتم تا منو به عنوان پیوندهاش لینک کرد و کلی کلاس گذاشت که شما اولین کسی هستی که فلا که بهمان ... درد و دل هایمان شروع شد و ... مدتها کنار هم خندیدیم گریه کردیم بهم دیگر فحش دادیم .. با درد هم نالیدیم به هم کمک کردیم .. گذشت .. حالا اما مدت هاس از او بی خبرم .. هر جا هست شاد باشد و پاینده ... 


بعدها از آنجا دل کند و به اینجا آمد با اسم " پایان " شروع کرد .. اما دید این اسم به لیلی نمیخورد نام خودرا گذاشت " تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم " و راهش را ادامه داد.....


دوستان دیگری به وبلاگم آمدند از بودنشان خیلی خوشحالم .. وقتی میخوانمشان آرام میگیرم .. از " چکاوک " ممنونم که همیشه میگوید محکم باش لیلی.. از ابراز همدردی دوستانم ممنونم از تک تکتان دنیا دنیا ممنونم ... از " روایت خاک " ممنونم که آرامش رو بهم برگردوند.. از فافا ، ناهید ، سودی ، فانتیک ، زهرا ، مهلا ، دوست جدیدم آنا و .... 


لیلی آرام شده است و مانند همیشه لبخند بر لبانش هست ... برای لیلی دعا کنید او از درون دختر دیگریست که میخواهد از این به بعد گریه نکند... کسی مراقبش نیست .. حال، اوست و خدایش.. برایش دعا کنید چشمانش دیگر سوی قبل را ندارد اگر جایی دستش به دیوار بود به چهره جوانش نگاه نکنید او مدت هاست پیر شده است.. 


تکه کلامش را فراموش نکنید : لبخند بزن :) 


خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه


خداحافظ ای همنشین همیشه 

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دلهای خسته


تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا


به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد


خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه


+ لیلی دیگر از گذشته نمیگوید.. این ها را نوشت تا برای همیشه گذشته اش خاک شود. همین

برای گذشته اش فاتحه ای بخوانید و به رویش لبخند بزنید..


لحظه هاتون بی غم 

دردها

شب ها

درد ها به توان می رسند!

و توانا تر از همیشه

تاوان تمام روزهایی که با تو بی درد بودند را

پس می گیرند


روز ها

هر چه این فکر های به کمین را

نادیده بگیرم

آن ها به تیز کردن چاقو هایشان ادامه می دهند

تا شب...

...


و شب ها

آنکه از همه تیز تر است

در مشت تو برق می زند!


مهدیه لطیفی


+ خاطرات روزهای گذشته وبلاگم داره منو از پا در میاره ... 

هر چقدر هم که بخواهم چهره غمگینم را پشت چهره شَرم پنهان کنم ... باید قبول کنم لیلی شکسته است ... به خودم قول داده ام تکه هایم را جمع کنم و دوباره از نو بسازم خودم را .. اما بعضی تکه ها گُم شده اند..." دلم " را پیدا نمیکنم ... میخواهم از سَر چهار راه یکی بخَرم و جایگزینش کنم

چشمانت را ببند

کلاغ های پاییز امسال کلاغ نیستند که!

قاصدکان سیاهی اند

که هر چه من به تو

تو به من

نمی گوییم را

به گور برف های هنوز نیامده می برند


مهدیه لطیفی

*******************

هنوز

ردِ رد شدنت

مثل ردِ لاستیک های ماشین سنگینی

بر آسفالتِ خیس

درد می کند

...

به شهرداری بگو

دوباره بسازد مرا

به عوارضی بگو

به تو هشدار بدهد

آهسته تر...


مهدیه لطیفی

*******************

تو هیچ مرگت نیست!

من نیز

...

ما "مرگ" هایمان را بسته بندی کرده ایم و

فرستاده ایم سروقتِ شعرهامان!

ما

همسایه ی شعرهاییم

و مرگ

برای همسایه خوب است!


مهدیه لطیفی

******************

پیراهن سفید گشاد...

خوابگرد شده ام

کابینتِ لیوان ها را باز و بسته می کنم

به کدام نیمه ی پر نگاه کنم،؟

وقتی همه اش خالی ست


مهدیه لطیفی

*****************

گاهی می خندم

گاهی گریه می کنم

گریه اما بیشتر اتفاق می افتد

به هر حال آدم

یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد.


"زنده یاد الهام اسلامی"

*****************

چشمانت را ببند

و فکر کن

روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای

این شهر

زنی را که روی پای خودش راه می رود

دوست ندارد!


پوپک ریاضی


+ نمیدونم از امام رضا شاکی باشم یا از خودم که برای دیگران تو حرمش دعا کردم به جز خودم.. بهم گفته بودن وقتی واسه دیگران دعا کنی خدا از دل تو هم خبر داره پس دعاتو زودتر مستجاب میکنه چون دیگرانو به خودت ترجیح دادی.. اما واسه من برعکس شد همه خوشبخت شدند و عاشق شدند و رفتند بی اینکه یادشون باشه کسی بوده که بخاطرشون اشک ریخته و از ته دل دعا کرده ..منتی نیست احتیاجی به تشکر نیست هیچوقت منتظر تشکر نبودم اما حق منه لیلی این روزهایی که گذشته آوار شده رو سرم نیست..

+امام رضا هنوز عاشقتم با اینکه تو این 3 سالو چند ماه 3بار به دیدنت اومدم و هر بار یچیزی رو ازم گرفتی.. دلم واسه حرمت ناجور تنگه.. یادش بخیر پنجره فولاد.. یادش بخیر پله های رو به رو ضریحت.. یادش بخیر 

از آدمای شهرت ناجور متنفر شدم .. هیچ وقت حس خوبی بهشون نداشتم .. 


میگویند با کسی درد دل کن که دو چیز داشته باشد یکی " درد " و دیگری " دل "... 

+اینجا مخاطبی ندارد .. حرفهایم فقط دردیست که باید مینوشتم .. 


+ رفیق نتی این روزهایم یک دنیا ممنونتم به خاطر آرامشی که بهم میدی :)


+بعد نوشت: امروز رفتیم پیش رئیس دانشگاه و همه چیز به نفع ما تموم شد ..حراستو هم رئیس شستش و رو بند آویزونش کردیم.. البته من یکم الان دارم جَو سازی میکنما :)

نتونستم ... برگشتم :))))

سلام 


راستش این یک هفته امتحان دارم واسه همین خیر سرم میخواستم بشینم درس بخونم اما دیدم نمیتونم از این جا دل بکنم  خلاصه اینکه اومدم امروز رو واستون تعریف کنم ..


عرضم به حضورتون که ما صبح مثه خانومای خوشگل و تر تمیز و با وقار لباس پوشیدیم و حاضر شدیم بریم دانشگاه ، دوستم زنگ زد که کوجای ! منم گفتم خونم و با داداشم میام سر ایستگاه گفت خب من میرم تو بیا .. دوستمو دیدم و با هم رفتیم سر ایستگاه .. 15 دقیقه گذشته بود که سرویس اومد ما هم پشتمونو کردیم و سوار نشدیم و منتظر شدیم با مینی بوس که 1500 کمتر میگیره بریم .. مینی بوس که اومد سوار شدیمو رانندش خواست اون هفته رو واسش تعریف کنیم ما هم همه رو گفتیم بعدش راننده گفت فرمانداری اینا رو به شما گفته اما دقیقا بر علیه شما به من گفته و گفته دیگ شما رو سوار نکنم و پشت سرمون کلی چرت و پرت گفتن... اون موقه ما این شکلی بودیما   


بهمون گفت برین یه شهر بالاتری که زیر دست اون این شهر اداره میشه شکایت کنید .. ما تو شهر پیاده شدیمو یه تیکه راهو پیاده رفتیم که اتوبوس اصفهانو دیدیم دست بالا کردیم نگه داشت سوار شدیم و تا دانشگاه بردمون خداییش راننده هم بودا اصلا ازمون پول نگرفت .. رفتیم دانشگاه با خبر شدیم که از دوستای ما کرایه برگشتو نگرفتن مثه اینکه یکم ترسیده بودن از اینکه ما شکایت کرده بودیمو پیگیر بودیم .. خلاصه وارد سالن دانشگاه که شدیم همون حراست عوضی شروع کرد به صدا زدن فامیلی دوستم، دوست منم محلش نذاشت و رفت طبقه پایین اون مرتیکه هم شروع به مزخرف کردن کردو گفت به خانوم آ بگین نوبت منم میشه که کم محلیش بکنم و این مزخرفات منم رو دوستام خیلی حساسم مخصوصا همین خانوم آ .. آقا حیوونای دورونمو آزاد کردم رفتم سمتش بهش گفتم شما چه سِمتی توو دانشگاه دارین گفت به شما هیچ ربطی نداره دوباره پرسیدم گفت من سوفورم گفتم پس اگه سوفوری به چه حقی بیرون دانشگاه دادو بیداد راه میندازی به سبیلت مینازی به مردینت مینازی ( حالا استادا و کارمندا دانشگاه از اتاقاشون بیرون اومده بودن و ما رو تماشا میکردن ) گفت آره من به همه چیم مینازم گفتم خیلی خب حالا صبر کن منم به آدمای پشت سرم مینازم ( منظورم بچه های بالاس) دیدم به تته پته افتاد .. گفتم صبر کن رئیس دانشگاه بیاد من با شما کار دارم.. یادم نیست چی گفت اما بازم داد و بیداد میکردو میرفت منم برگشتمو گفتم نشنیده میگیرم چند بار هم تکرار کردم... بعدشم عوضی رفت توو اتاقش.. بچه ها انگشت به دهن مونده بودن چطور من با این کَل کَل میکنم..


بچه ها رفته بودن واسه همدیگه تعریف میکردن .. نمیدونم چی شده بود که انگار همه فهمیده بودن بعد امتحانات پسرا ردیف شده بودن و سر تا پای منو برانداز میکردن ... بدبختی اینکه پسر همسایمونم توو همین دانشگاه لعنتیه :| نمیدونم به گوشش رسوندن یا نه... البته واس من مهم نیست ..بعد میاند به مادرم میگن که خودم ظهر که اومدم گفتم...

امتحانمونم که خدا خیر بده منکه 77 صفحشو اط 177 نخونده بودم سوالا رو زدم اکیپ بچه ها هم از رو برگه من زدن :| 

استادمون کلاس داشت یکی از استادا که دانشجو ها خودش امتحان داشتن مثلا مراقب ما هم بود ولی بچه ها تقلبشونم کردن.. برگه ی خودمو یکی از دوستامو بُردم دم کلاس به استادمون دادم که استادمون برگشت با لبخند گفت چرا با این (منظورش اون عوضیه) دَر افتادی گفتم آخه به سبیلش مینازه استادمون مدام ابرو بالا مینداخت یه لحظه نگاه کردم دیدم پسرای کلاسش زووم کردن رو حرفای منو استاد ... منم دیگ هیچی نگفتم و اومدم بیرون.. با بچه ها رفتیم توو شهر یکی یه ساندویچ خوردیم و یکی از بچه ها دو تا سوتی ناجور داد و آبرومونو تو پیاده رو بُرد خودمون که ترکیده بودیم از خنده.. بعدم که سرویس اومد آقا چشمتون روز بد نبینه اومد راه بیوفته تصادف کردیم :| راننده اومد بالا گفت سریع پیاده شین 100 متر جلوتر سوارتون میکنم ما هم سر ظهر هر چی آدم آشغال بود تیکه انداخت ما هم آدم حسابشون نمیکردیم ... راننده رسید و سوارمون کرد فهمیدیم که راننده حواسش پرت شده بخاطر اینکه یه پلیس واسش بپا گذاشته بودن که ما رو سوار نکنه بیچاره بخاطر ما کلی خسارت دید .. بعدم رسوندمون کلی ازش معذرت خواهی کردیم فقط امیدوارم واسش مشکلی به وجود نیارن و از کار بیکارش نکنن چون سرویس بچه های بهزیستیِ...


اینم از روز پُر دردسر من :|


+ فرا رسیدن محرم تسلیت 

...

تو چه دانی که پس هر نگه ساده من ، 

چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟ 

یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز ، 

بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمی ست . 
پوپکم ! آهوکم ! 

چه نشستی غافل ! 

کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی. 
دردم این نیست ولی ، 

دردم این است که من بی تو دگر 

از جهان دورم وبی خویشتنم . 

پوپکم ! آهوکم ! 

تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم... 

***********************************

محـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم : سلام بر 72 تن و اربابمان حســین


این روزها هیچ نداریم...


رفاقت ها : آبکی

عشق ها : بچه بازی

نگاه ها : هرزه

 

یاد کودکی بخیر ....

 

+یک هفته ای نخواهم بود... شاید بیشتر شد .... 

مواظب خوبیاتون باشین 


لیلی :)