اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

...

پدرم شعر می خواند
من شعر می گویم
او باغ های فراوانی دارد
من داغ های فراوانی 

 

             

       

 

+پ.ن: برای مدتی بخاطر امتحانات پایان ترم از دسترس خارج میشویم....  

 

++ روزگارم جهنمی ست برای خودشان.....

دست تو اگر بود

تنهایی
انتظار
پیاده رو
هرچه دارم طول دارند
دیگر عرضی ندارم
 

                                شاعر:همایون حسینیان 

  

                       


بت‌ها شکستنی بودند
و باورها ماندگار،
چه ساده دل بود ابراهیم! 

                                  شاعر:فردریش نیچه  

            


دست تو اگر بود
دست من
در جیبم نبود
                                  شاعر:علیرضا روشن

با شما

   تصاویرش از من ....حرفهایش ؛ با شما . . . 

 ۱) 

     

۲) 

 

  

ادامه مطلب ...

خاطرات(قسمت آخر)

سلام 

 

وقتی رسیدیم خونه خسته و کوفته بودیم کمی شوخی کردیم واسه نماز رفتیم حرم بعد اومدیم شام خوردیم و رفتیم خوابیدیم تا ساعت ۱۰ الی ۱۱ دقیق یادم نیست ..آماده شدیم بریم حرم که تا صبح بمونیم .رسیدیم حرم نشستیم تو صحن انقلاب هر کسی واسه خودش دعا یا نماز میخوند کلا حال و هوای خوبی داشتیم...هوا هم سرد بود باد خنک میومد...بعضی بچه ها دیرتر اومدن بهشون گفتیم لباس گرم واسمون بیارن...من یکم دراز کشیدم که خدام اومد گفت ژاشو بعد رفتیم داخل..رو به روی ضریح نشستیم اونجا هم کولر روشن کرده بودن اما گرمتر از بیرون بود خیلیا سعی داشتن دستشون به ضریح برسه من هر دفه میرفتم تا یجایی میرفتم بعد ژشیمون میشدم یه دفه هم با موج جمعیت اومدم عقب این عربای بیشعورم که آدمو داغون میکنن..خلاصه یه دفه یه لحظه دستم به ضریح رسید البته من آدمی نیستم که بگم حتما باید دستم به ضریح برسه و خودمو بچسبونم....بیشتر از دور سلام میدادم..بعد

ادامه مطلب ...

خاطرات مشهد 2

ســـــــــــلام

 

شب ساعت 12 که رسیدیم سوئیت فهمیدیم یه گروه از بچه ها بدون اینکه به مسئول بگن رفته بودن موج های آبی البته ما هم نگفته بودیم کوجا میریم چون نمیذاشتن اما گفته بودیم 12 برمیگردیم خدائیشم سر ساعت 12 اومدیم...خلاصه مسئول خیلی عصبانی بود اما از ما راضی بود بچه ها مم جو میدادن میگفتن بعله بعله نباید میرفتن یعنی چی که بدون خبر رفتن...

قرار بود فردا صبح بریم واسه حرم شناسی حالا ساعت چند! 8:30 ... ماهم که داغون بودیم بخاطر هیجانات شب قبل...رفتیم اتاق شامهای سرد شده رو خوردیم یکم مسخره بازی در آوردیم بعدشم هرکسی تو اتاق خودش خوابید... فردا صبح
 

ادامه مطلب ...