اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

خاطرات مشهد

سلام 

اول بگم که همتونو دعا کردم ایشالا قسمت شماها هم بشه....جای همتون خالی 

 

ما پنج شنبه راهی مشهد شدیم البته از طرف دانشگاه...اینو بگم موقع رفتن دله خیلیا شکست 

بعضیا از لیست حذف شدن بنا به دلایلی و ما گریه بچه ها رو میدیدیم که التماس میکردن که ببرنشون اما رئیس دانشگاه موافقت نمیکرد...خلاصه هر طوری بود راه افتادیم...ما رفقایی 8 نفر بودیم... از همون اول دردسرامون شروع شد،چون ما اول لیست بودیم و چون بچه ها بخاطر یکی از رفقا داشتن با رئیس حرف میزدن دیر سوار شدیم و باعث شد از هم دیگه جدابیفتیم..4تا صندلی جلو و 4 نفر دیگ از جمله بنده صندلی های آخر...اما ما آدمایی نبودیم که سفرمونو خراب کنیم دوستان وقتی جاهاشون معلوم شد اومدن آخر و رو بوفه نشستن..شروع کردیم شعر خوندنو دست زدن..البته بگم هیچ کدوم از دانشجو ها در تعویض جاشون با ما همکاری نکرد....اما

ادامه مطلب ...

اینجا جهنم است...هول نده

روی دست خودم مانده ام
آینه ها را زیر و رو می کنم
می تکانم حتی
خبری نیست
مرا اگر می بینید
تصویر ِ تداوم یافته ی ذهن شماست
من گم شده ام
آقا!
ساعت...
ببخشید نه؛ آینه دارید!؟ 

 

                 


 

هول نده
این که بر آن نشسته ام
تابی بسته بر دو درخت نیست
اینجا دشت و دمن نیست
اینجا جهنم است
هول نده
این پرتگاه است! 

 

                 

 

+ یک هفته نیستم.....میرم مسافرت

"درد،به درد کسی نمیخورد"

شاعر شدن
درد است
شعر
درد است
و درد ها
به درد کسی نمی خورند!

باید درد ها را
با پرنده ها و سگ ها
با دیوار ها
قسمت کرد
وقتی هیچ کس
نمی ارزد به شعر شدن
توی دست هایت

باید نشست و
های
هق
زار زد
وقتی هیچ کجای دلت
هیچ کجای سرت
هیچ کجای شهر ِ پا تا به سر در نکبت ات
چیزی برای لبخند زدن
پیدا نمی شود! 

                                                شاعر:مهدیه لطیفی

  

            

" سالی که نکوست "

گفتم به خودم شاید
این بار چو بهار آید ، سالِ دگری آید ،
اقبالِ بِهی آید ، بر خاکِ وطن بارد .
افسوس ندانستم ،
این ملتِ بی چاره ! بختش ز کجا باشد ؟
این گونه نگون بختی ، آخر ز چه باز آید ؟
کاینگونه که در ده روز ، سه زلزله باز آمد .
من آن بُزَکِ ساده
امیدِ بهارم بود
تا کُمبُزِه را شاید
در فصلِ خیار آرند !
تقدیر چنین بوده؟ مردم همه بی تقصیر ؟
گویند کسان باید ، تقصیرِ زنان باشد
البته به هر دوران ، کوتاه تر از زنها ،
دیوار کجا باشد ؟
 

               

 

 

با این همه رنج و غم
ترسم ، نکند ، شاید
ضرب المثلی دیگر
قصدش به یقین باشد !
سالی که نکو باید ، گویند ز بهارش بین
وایم به زمستانش ، کآخر ز بهار آید ! 

 

                                                                                شعر: رویا