اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

خاطرات مشهد 2

ســـــــــــلام

 

شب ساعت 12 که رسیدیم سوئیت فهمیدیم یه گروه از بچه ها بدون اینکه به مسئول بگن رفته بودن موج های آبی البته ما هم نگفته بودیم کوجا میریم چون نمیذاشتن اما گفته بودیم 12 برمیگردیم خدائیشم سر ساعت 12 اومدیم...خلاصه مسئول خیلی عصبانی بود اما از ما راضی بود بچه ها مم جو میدادن میگفتن بعله بعله نباید میرفتن یعنی چی که بدون خبر رفتن...

قرار بود فردا صبح بریم واسه حرم شناسی حالا ساعت چند! 8:30 ... ماهم که داغون بودیم بخاطر هیجانات شب قبل...رفتیم اتاق شامهای سرد شده رو خوردیم یکم مسخره بازی در آوردیم بعدشم هرکسی تو اتاق خودش خوابید... فردا صبح
 

به زور ساعت 8:30 بیدار شدیم یکی از بچه ها که هم اتاقی ما بود شده بود مامانمون واسه نماز بیدارمون میکرد بیرون میخاستیم بریم بیدارمون میکرد نه فقط ما ،اون 4تای دیگه از دوستامون که تو اتاق رو به رویی بودن رو هم بیدار میکرد چند تا از بچه ها واسه بیدار کردنشون دردسر داشتیم...مگه بیدار میشدن

خلاصه بچه ها کاراشونو کردن و اومدیم بیرون حالا فک کنید از 80 نفر دانشجو فقط 20 نفر اومدن...با حاج آقا(آخوند باحال کاروان) رفتیم حرم اون دوتا مردی که راهنمامون بودن هم با حاج آقا بودن،رسیدیم حرم....

از صحن ها رد شدیم و رسیدیم به یکی از صحن ها که نو ساز بود و اسمشو یادم نیست وارد ساختمون شدیم که تابلو زده بود حکایت آفتاب،از پله ها رفتیم طبقه سوم البته تنبل ها و مسن ها با آسانسور اومدن،بهمون گفتن چند لحظه بشینید ،اومدن و توضیح دادن که گوشی ها باید خاموش باشه،صحبت نکنیم و به ماکت ها دست یا تکیه ندیم..وارد شدیم اتاق تاریکی بود یه پسر کم سن و سال که هنوز پشت لبش سبز نشده بود بعد چند لحظه همون پسر شروع کرد مثه رجز خوندن با اشاره به ماکت ها که در مورد ورود امام رضا بود صحبت کردن،زیر صداشم آهنگ غمگین پخش میشد بعد از اون وارد اتاق بعدی شدیم که صحنه ای بود که امام رضا به خونش میرسه و کارگر رو در حال کار تو خونش میبینه و در مورد مزدش صحبت میکنه که اونها گفته بودن تعیین نشده و امام ناراحت میشه و میفرمایند اگر مزدش را تعیین میکردید بعدن ادعایی در مورد زیاد یا کم بودنش نمیکرد..وارد اتاق سوم شدیم که برخورد امام با خلیفه بود که خلیفه شروع به چاپلوسی کرد اما در دلش چیز دیگری بود و... در اتاق چهارم مناظره بین خلیفه و امام بود که خلیفه در جواب های امام ناتوان میشد و بعدش رئیس مسیحیان سوالی از امام میپرسه و امام با توجه به کتاب مسیحیان جواب رو میده و همون موقع بزرگ مسیحیان مسلمان میشه...بعد از آن یعنی اتاق پنجم داستان باران باریدنه و دعای امام رضا و اتاق ششم صحنه شهادت امام...که واقهعا سوزناک بود و همه شروع به گریه کردن......وقتی تمام شد سوالاتی پرسیده شد و هر کس جواب داد جایزه گرفت بعد کتابهایی به عنوان یادگاری بهمون دادن و راهنما کمی از ورودش به اینجا حرف زد و معجزه هایی که دیده و یکیش خارج شدن خودش بعد ازکما...

نماز ظهر حرم بودیم و بعد راهی سوئیت شدیم ناهار خوردیم استراحت کردیم...بعد آماده شدیم واسه بیرون رفتن تصمیم گرفته شد بریم باغ وحش و کوهسنگی...

یه راننده توپ به تورمون خورد البته بگم پیر بود و ما همچنان دو طبقه نشستیم حدود نیم ساعت تو راه بودیم بعد که پیاده شدیم طبق معمول همه مات از تعدادمون بودن..ورودی حساب شد و وارد شدیم خیلی جالب بود اما کثیف..یک یکی قفسه ها رو رد کردیم حیوونا بیشترشون خواب بودن با دست و شعر خوندن بیدارشون میکردیم مردم اونجا رو هم به وجد آورده بودیم...به قفس ببر رسیدیم سر به سرش گذاشتیم عصبانی شد نعره کشید..با ببر کناری هم شوخی کردیم اونکه زورش بهمون نرسید یه لحظه پشتشو کرد به ما و جیش کرد سمتمون بیچاره یکی از بچه ها که حواسش نبود نجس شد ...کلی ناراحت شد ولی حالو هواشو عوض کردیم بعد وارد اتاق خزندگان شدیم اونجا هم جالب بود...اومدیم بیرون کلی عکس گرفتیم و از باغ وحش خارج شدیم...بعد از اون رفتیم کوهسنگی...راستی رانندمون کلی صحبت کرد معما گفت..اما فهمیدیم خنگیم.....رفتیم بستنی گرفتیم خوردیم و راهی کوه شدیم تو راهش کلی عکس گرفتیم مسخره بازی در آوردیم...یه تیکه که رفتیم خسته شدیم وچون داشت غروب میشد برگشتیم چون قرار بود بعد از استراحت تا صبح حرم باشیم...خلاصه برگشتیم سوئیت با کلی بار علمی و معنوی...

                                                       این داستان همچنان ادامه دارد......

نظرات 8 + ارسال نظر
مهلا پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 12:47 http://happy-black.blogfa.com

سلام گلم...
اون ببره خعلی بی ادب تشریف داره...
به روی داداشه بنده هم جیش کرد:(
+فوق العاده س...خوشحالم که خوش گذشته بهت
+موفق باشی

سلام عزیزم....
آره
واااای جدی
+ممنون
++مرسی گلم

ساده دل پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 13:25 http://mylife73.mihanblog.com

ممنون
منم همچنان منتظر ادامش هستم
راستی آپم

خواهش
ممنونم
میام

سودابه پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 16:33

عجب ببر بی ادبی
حسابی خوش گذروندین هاااااااااااااااا ایشالله هیشه خوش باشی سلامت

دقیقا

آره عزیزم.... جات خالی بود... ایشالا قسمت شوما و آقا میثم و کوچولوتون....
مرسی عزیزم

سهیلـ پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 17:16 http://crazywriter.blogfa.com/

همش یه طرف اون ببره یه طرف

کاش منم بودم و هم اتاقیتون میشدم



بچه پررووووو

joli75 جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 08:36 http://hajmsabz.mihanblog.com

اون ببره خیلی بی ادبه
خوش باشی همیشه

دقیقا...
ممنونم عزیزم

hoda جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 15:55 http://faramooshshodeh.blogfa.com

همه درباره ببره نوشتن.من چیزی نگم بهتره

سودابه شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 17:57

ممنونم ایشالله

محمدعلی دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 19:21 http://kabotargitarist.tk

رفتین زیارت یا تفریح

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر دو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد