اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

هر که پرسد : ای فلان ! حال دلت چگون شد ؟


خون شد و دم به دم همی ، از مژه می چکانمش ...


مهدیه لطیفی

نظرات 6 + ارسال نظر
vahid شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 22:10 http://vahidmahmoodiyan.blogfa.com

معذب و له سپس چشمانش را شست تا جور دیگر ببیند
لکن صابون رف تو چشش آ بعدی یه سوزشی شدید کور شد!!!!

سعید یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 10:19 http://doredonya50.mihanblog.com/

ای عبید این گل صد برگ بر اطراف چمن

هیچ دانی که سحرگاه چرا می‌خندد

با وجود گره غنچهٔ و تنگی دل او

حکمتی هست نه از باد هوا می‌خندد

چون ثبات فلک و کار جهان می‌بیند

به بقای خود و بر غفلت ما می‌خندد

سآرآ دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 16:32 http://www.sara-m71.blogsky.com

vahid جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 14:05 http://vahidmahmoodiyan.blogsky.com

و تو باز هم نیامدی

علیرضا پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 19:12 http://ghasedak68.blogfa.com

خوبی؟
:)

شکر :)

vahid جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 23:01 http://vahidmahmoodiyan.blogsky.com

شاعری تعطیل است !!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد