هر که پرسد : ای فلان ! حال دلت چگون شد ؟
خون شد و دم به دم همی ، از مژه می چکانمش ...
مهدیه لطیفی
معذب و له سپس چشمانش را شست تا جور دیگر ببیند لکن صابون رف تو چشش آ بعدی یه سوزشی شدید کور شد!!!!
ای عبید این گل صد برگ بر اطراف چمن هیچ دانی که سحرگاه چرا میخندد با وجود گره غنچهٔ و تنگی دل او حکمتی هست نه از باد هوا میخندد چون ثبات فلک و کار جهان میبیند به بقای خود و بر غفلت ما میخندد
و تو باز هم نیامدی
خوبی؟ :)
شکر :)
شاعری تعطیل است !!!!!!!!!!!
معذب و له سپس چشمانش را شست تا جور دیگر ببیند
لکن صابون رف تو چشش آ بعدی یه سوزشی شدید کور شد!!!!
ای عبید این گل صد برگ بر اطراف چمن
هیچ دانی که سحرگاه چرا میخندد
با وجود گره غنچهٔ و تنگی دل او
حکمتی هست نه از باد هوا میخندد
چون ثبات فلک و کار جهان میبیند
به بقای خود و بر غفلت ما میخندد
و تو باز هم نیامدی
خوبی؟
:)
شکر :)
شاعری تعطیل است !!!!!!!!!!!