دعایِ باران خواندیم
نه برای خشکسالی
ما اندوهگین بودیم
می خواستیم قدم بزنیم وُ
گریه کنیم
شهریار بهروز
******************
از بادها خستهام
از دریا دلم گرفـــته است
همچون قایقی که بر دستِ آب مانده،
نمیدانم کجای جهان آرام خواهم گرفت...!
یاور مهدی پور
********************
اگر کسی مرا خواست، بگویید رفته بارانها را تماشا کند.
و اگر اصــرار کرد، بگوییـد برای دیدنِ طوفانها رفــته است!
و اگر باز هم سماجت کرد، بگویید:
رفته است،
تا دیگر بازنگردد...!
استاد مرحوم، بیژن جلالی
*********************
بازنده منم، که در را باز میگذارم
شاید که بازگردی...
دزد هــم که بیاید
چـــیز مهمی برای بردن نمییابد!
مـهم من بــودم،
که تُـو بُـــردی...!
سینا بهمنش
برای من کمی از دست هایت را بفرست
حالم بد است
دیوار ها
تعادل شان را
از دست داده اند
همیشه فرصت افتادن هست
همیشه فرصت در خاک غلت زدن
همیشه فرصت در جوی پر لجن دراز شدن
همیشه فرصت مردن
همیشه فرصت کمی از دست های تو اما برای من
چقدر کم است
حافظ موسوی
************************
وضعیت خوبی ندارم
مرا ببخش
دستم از اشیا رَد میشود،
رَد میشود از تلفن
فراموشـت نکـردهام
فقط کمی ..
کمی،
مُــردهام!
رسول یونان
*************************
و نمی پرسی حتی گاهی:
هی فلانی
هی تو که رادیوی عصر
جغرافیای تنت را
بحرانی گزارش می کند مدام
چه می کنی با کوهی که بر دلت کاشته ام!؟
برای زمین گیر کردنِ من
نخندیدنت کافی بود
این کوه
که کاشتی
سنگین تر از این حرف ها بود
مهدیه لطیفی
از ما که گذشت،
به شما اگر رسید، خوب نگاهش کنید...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید، نفس بکشیدش...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید،به آغوش بکشیدش...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید، قفس نباشید، آغوش باشید برایش...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید، مهربان باشید با او...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید، زخم و غم و اخم هایش را به جان بخرید...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید، جوری نوازشش کنید که انگار فردایی وجود ندارد...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید، نگذارید از شما هم بگذره...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید،
بهش بگید، ساده گذشتی از قبلی!...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید، راز موفقیتش در گذشتن رو ازش بپرسید...
از ما که گذشت، به شما اگر رسید،
به جای ما، روزی هزار وعده، دوستش داشته باشید!...
#بهمنعطایی
از لای در سرک نکش اینقدر سرسری
تا خون به چشم پنجره و در بیاوری
با دکمه های پیرهنت سخت گیر باش
وقتی دو بره را به چراگاه میبری
رویاترین زنانه که من را مرتبن
به باد می فروشی و از آب می خری
من مثل سنگواره ی پرواز مثل سنگ
پروانه ای که خشک شده لای دفتری
یا ... بادبادکی که به سرگیجه مبتلاست
در دست باد در نوسانات روسری
من را کلاغ می کنی و توی خواب شهر
روی چنارهای جهان شهر می بری
و میدمی به ساچمهای از تفنگ ها
و می روی سراغ کلاغ جوان تری
از روح آن کلاغ به تو نامه می رسد:
روح کلاغ رفته به جلد کبوتری
*
عنوان نامه خون کلاغ است، نوعروس!
این نامه را به یاد من و حسرتم ببوس
*
روح کلاغ مرده کجا بال و پر کجا
از آن کلاغ پای کجا مانده سر کجا
روح کلاغ ساچمه را قورت می دهد
؟؟؟
گفتی سفر کنم، که فراموش تر شوی
شوق سفر کجا دل بی همسفر کجا
گفتم شکایتی بنویسم به دادگاه
شاکی کجا و متهم ماحضر کجا
قاضی کجا و روح کلاغ؟ این چه قصه ایست...
در بین ما شکایتی از یکدگر کجا
***
رفتی و از خدای گرانسال تر شدم
از مزرعه ملخ زده پامال تر شدم
محمد رضا رستم بگلو
+ما بدهکاریم به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند معذرت می خواهم چندم مرداد است؟
و نگفتیم
چونکه مرداد گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است.
حسین پناهی
رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است می داند که بدبخت است
سر را به دیواری که اصلا نیست می کوبم
فهمیدن ِ این دردهای لعنتی سخت است
فانوس در روزیم یا فریاد در آبیم
بدجور بی تابیم چون بدجور بی تابیم
فرقی ندارد آخر قصّه در این کابوس
با عشق می خوابند و ما با درد می خوابیم
سید مهدی موسوی
+ هر گاه قصد شوخی دارم، حقیقت را بیان میکنم .. این بزرگترین شوخی جهان است (جرج برنارد شاو )