اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

خاطرات مشهد

سلام 

اول بگم که همتونو دعا کردم ایشالا قسمت شماها هم بشه....جای همتون خالی 

 

ما پنج شنبه راهی مشهد شدیم البته از طرف دانشگاه...اینو بگم موقع رفتن دله خیلیا شکست 

بعضیا از لیست حذف شدن بنا به دلایلی و ما گریه بچه ها رو میدیدیم که التماس میکردن که ببرنشون اما رئیس دانشگاه موافقت نمیکرد...خلاصه هر طوری بود راه افتادیم...ما رفقایی 8 نفر بودیم... از همون اول دردسرامون شروع شد،چون ما اول لیست بودیم و چون بچه ها بخاطر یکی از رفقا داشتن با رئیس حرف میزدن دیر سوار شدیم و باعث شد از هم دیگه جدابیفتیم..4تا صندلی جلو و 4 نفر دیگ از جمله بنده صندلی های آخر...اما ما آدمایی نبودیم که سفرمونو خراب کنیم دوستان وقتی جاهاشون معلوم شد اومدن آخر و رو بوفه نشستن..شروع کردیم شعر خوندنو دست زدن..البته بگم هیچ کدوم از دانشجو ها در تعویض جاشون با ما همکاری نکرد....اما

وقتی نزدیک غروب شد همه اونایی که جاهاشونو بما ندادن اومدن تو شادی ما...یکی از بچه ها چادر گرفت و کلا رفتیم تو فاز شادی...البته یه مسئول گند اخلاق داشتیم که مدام اعصابمو میریخت بهم،اما ما خوش بودیم...بالاخره رسیدیم مشهد...بعد از کلی پیاده روی رسیدیم مهمانپذیر اما چه مهمانپذیری آشغالدونی.... دانشجوها شروع به اعتراض کردن خلاصه با کلی مکافات مکانمون عوض شد رفتیم سوئیت..دوتا اتاق 4 نفره بهمون دادن ساکن که شدیم رفتیم حرم ...جاتون حسابی خالی بود....زیارت کردیم و شب قرار شد بریم شهربازی پارک ملت، تاکسی هشت نفر سوار نمیکرد،باکلی گشتن یه پیرمرد سوارمون کرد دو طبقه نشستیم همه با دست نشونمون میدادن... وقتی پیاده شدیم اولین تیکه رو شنیدیم..." این تاکسیه یا مینیبوس"..خودمون خندمون گرفته بود...پول ورودی رو حساب کردیم(البته همیشه یکی دوتا حساب میکردن هر جا میرفتیم بعد شب حساب کتاب میکردیم) 

عجب شهربازی بود...رفتیم ترن هوایی یکی از بچه میترسید نیومد...سوار شدیم شانس من طرف من کمر بند نداشت وقتی میومد پایین و بلند میشدم از صندلی یه وضعی... 

بعدش رفتیم سراغ اسکیت(خطرناکترین) فقط منو 3تا بچه راضی شدیم سوار بشیم خدایی ترسیده بودیما  

این عکسش 

 

          

         

حالا من کوجا نشسته بودم...سمت راست بالا جایی که این آقا پاهاش میون زمینو هواست... 

کلا سکته رو زدما...پسرا که به خودشونو دوستاشون فحش میدادن... 

بعدش دوتا بچه رفتن تیر اندازی با کمان که گند زدن اما ما آدمایی نبودیم سرمون کلاه بره یه عروسک که بشکل تاس بود برداشتیم پسره هم کاری نتونست بکنه.... 

بعد یه چند تایی عکس گرفتیم و ساعت 12 رسیدیم سوئیت... این از روز اول... 

 

                                                            این داستان ادامه دارد....

نظرات 11 + ارسال نظر
سنگ صبور چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 19:45 http://0837tanha.blogsky.com

سلام خانوم خانوما
رسیدن بخیر دلمون واست تنگ شده بود...
زیارت قبول
جای ما خالیی...
اخی بس باهاتون لج افتادن؟
بس حسابی خوشگذشته دیگه..سرجم

سلاااااااااااااااااااااام
ممنونم...مرسی لطف داری
جای شما خالی
بعععععععععله
آره باو...کمیته انظباتی نشیم خیلیه...خخخخ

بعله حسابی

سهیلـ چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 20:00 http://crazywriter.blogfa.com/

خخخخخخ پس حسابی خوش گذشته

ایشالا قسمت بعدیه سفرنامه ناصرلیلی رو کی میذاری؟

آره ...خخخخخخخخخخخخ

چقدر عجله داری... میذارم صبر کن رفیق گلم....

مهلا چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 20:29 http://happy-black.blogfa.com

سلام گلم خوبی؟؟
رسیدن بخیر...
زیارت قبول!!
به به
پس حسابی شیطونی کردین و ...
جای من خالی:(
لیلی جونم امیدوارم همیشه شاد باشی:)
+بقیه داستانم هستم باهات:)))

سلام عزیزم...مرسی
ممنونم
جای شما خالی...
آره حسابی....
واقعا هم خالی بود....:(
مرسی عزیزم...
+ فدات...ممنونم

hoda چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 21:05 http://faramooshshodeh.blogfa.com

ایشالا همیشه زیارت و تفریح

ایشالااااااااااااا...ممنونم عزیزم

آفرو چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 21:31 http://sad-rain.blogfa.com

سلام
ممنون من خوبم
امیدوارم که همیشه شادی تو زندگیت باشه همچنین دوستات

سلام

خیلی ممنونم آفرو...وهمچنین

ساده دل چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 21:48 http://mylife73.mihanblog.com/

داستان جالبی بود
منتظر ادامش هستم

ممنونم...

نسیم چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 22:18 http://my-closed-dreams.blogsky.com/

زیارت قبول دوست من

ممنونم..جای شما خالی

*....خاطره ها...* چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 23:57 http://www.khat3r3ha.mihanblog.com

واااااااااااااای لیلی چقد فاز میده این مسافرتااااااااااااااااا....
کاش منم باهاتون بودم.جای من خالـــــــــــــــــــی...
خوش بذگره عزیزممممم
با این که معلومه خوش میذگره حسابییی

دقیییییییییییییییییییییییییییقا....
آره....خالی بود واقعا
ممنونم عزیزم...ایشالا قسمت شوما

محمد پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 08:58 http://yatoyabazamto.bihanblog.com

ســــلام
خوشحالم که لحظاتی رو خوش بودی...
کاش همه رو دعا کرده باشی...

سلام
ممنونم
بعله نائب الزیاره همه دوستان وبم بودم....

سودابه پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 16:28

سلام لیلی جون رسیدنت بخیر خانمی
زیارتت قبول خوش به سعادتت
لیلی منو یاد کردی بجدانن به قول جوج کوچلو م
وای دختر عجب نترس وبلید شما من بکشن سوار چرخ وفلکه نمیشم عمراااااااااا ماشین سوار شدنتون خیلی باحال بید

سلام عزیزم...مرسی
فدات..ممنونم جای شوما خالی

آره گلم نائب الزیاره همه بچه های وبم بودم....
ترس که داشت اما هیجان داشت...

جدی! ولی خیلی باحال بود

محمدعلی دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 19:18 http://kabotargitarist.tk

خوش به حالتون
چی میشد دستگاه خراب میشد همون بالا گیر میکردین
یا از اون بالا میافتادین پایین با سر میخوردین تو زمین
از تیر اندازی عکس نذاشتین که

مرسی....

وای وای چشم نداری خوشی دخترا رو ببینیا...


چرا دارم رو دوربینه هنوز به دستم نرسیده....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد