-
یک نفر
سهشنبه 15 مرداد 1392 18:19
1.. شوخیِ کهنه ای است مرگ آنگونه که هر جمجمه ای می خندد هرکسی یا شب می میرد یا روز من اما دو شب پیش مُردم شبانه روز .. زنده یاد مهدی کیخایی ***************** 2.. سپس یک روز آمدند و گفتند که تمام عاشقان به هم خواهند رسید و ما مرگ را به انتظار نشستیم ایلهان برک ترجمهی سیامک تقی زاده ***************** 3.. منتظر آمدن همه...
-
دنیای من
شنبه 12 مرداد 1392 15:21
1... تو بی بدیل بودی اما، ما فراوان و بیهوده و تلخی قصه از اینجا آغاز می شد از ما گذشتی مثل ماه از پنجره های تاریک تو همه چیز ما بودی و ما هیچ چیز تو نبودیم! رسول یونان ********************* 2... زن هرگز نمی رود تنها از آنچه که هست دست می کشد ایلهان برک ترجمهی سیامک تقی زاده ******************** 3... دُنیای ِ من شده...
-
این اندوه ها
سهشنبه 8 مرداد 1392 15:33
این اندوه ها این اندوه های لاکردار پا ندارند برای رفتن دست ندارند برای برداشتن از سرها سر اما دارند برای درآوردن ار چشم ها ! مهدیه لطیفی
-
خدافظی
شنبه 5 مرداد 1392 16:15
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد خداحافظی دلیل بحث یادگاری بوسه نفرین گریه ... خداحافظی واژه نمی خواهد خداحافظی یعنی در را باز کنی و چنان کم شوی از این هیاهو که شک کنند به آنچه به چشم دیده اند به خاطره هایشان و سوال برشان دارد که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟ یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟ خداحافظی یعنی زمان را به...
-
تمام
پنجشنبه 3 مرداد 1392 15:50
-
7
شنبه 29 تیر 1392 15:18
-
6
چهارشنبه 26 تیر 1392 15:30
-
5
شنبه 22 تیر 1392 17:09
-
4
پنجشنبه 20 تیر 1392 22:02
-
3
دوشنبه 17 تیر 1392 17:47
-
2
پنجشنبه 13 تیر 1392 15:46
-
1
یکشنبه 9 تیر 1392 17:12
بسمه تعالی مادرش و پدرش زندگی ساده ای داشتند ... پدرش اوایل ازدواجش کشاورزی میکرد و مادر خانه دار بود، مادر شوهرش مدام زخم زبان میزد که چرا باردار نمیشوی بعد از گذشت 9ماه از ازدواجشان فرزند اول را مادر حامله شد و خداوند فرزند پسری به آنها عطا کرد نامش را محمد(تمامی نامها مستعار خواهد بود) گذاشتند.. پسر کوچک بسیار...
-
به زودی
شنبه 8 تیر 1392 15:16
به زودی داستانی را شروع خواهم کرد..... داستانی واقعی
-
در وصف من
پنجشنبه 6 تیر 1392 19:38
سلام این پست تعریف از منه.... یکی از بهترین دوستای وبلاگیم که عزیزترینه(سهیل گل) بهم لطف کرد و یه شعر واسم گفت منم از هنرهای دستو پا شکسته م استفاده کردم و نوشتمش... ممنونتم رفیق.... سهیل تو بهترینی +به خاطر کیفیت پایین دوربین...معذرت :) +ببخشید یکم بد نوشتم.. آخه دوسالی میشه دستم به قلم نرفته ... یکمم کج شده اردیبهشت...
-
کافور
سهشنبه 4 تیر 1392 18:31
سر رفته ام از حوصله آنقدر که ارشمیدس هم نمی تواند حساب کند میزان بیرون ریختنم از روزها را و این مرگِ خطرناکی ست می تواند چون اطرافیانت را متقاعد کند که خیلی هم زنده ای که خیلی هم آفتابی ست هوا که خیلی هم به به ... ولی گریه کنند یا نه خرما بخرند یا نه هزاری هم که هرصبح بیدار شوم چیزی در باورم بوی کافور گرفته است مهدیه...
-
...
شنبه 1 تیر 1392 20:16
لیلی مُرد .... از بس که جان ندارد
-
برگرد
پنجشنبه 30 خرداد 1392 15:24
هستم ... نیست... هستیم ... نیست... زبان فارسیم هم خراب شد ... برگرد ..........................................................
-
با آن دو پند چه کردی؟
سهشنبه 28 خرداد 1392 15:14
مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست که اورا بخورد ، چکاوک که خود را اسیر دید گفت: ای بزرگوار تو در زندگی اینهمه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده ای و از خوردن آن زبان بسته ها هرگز سیر نشده ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد ... پس مرا آزاد کن تا به جای آن 3 پند به تو بدهم که در زندگی ات به دردت بخورند و با بکار...
-
زندگی
یکشنبه 26 خرداد 1392 14:52
زندگی چونانم کرد که ... گرگ با گله چونان نکرد.........
-
کجاست کفشهایم . . .
چهارشنبه 22 خرداد 1392 21:23
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و...
-
نفس هایی که نفس میبرند....
یکشنبه 19 خرداد 1392 16:12
آویزان مانده ایم بر ثانیه شمار ساعت بزرگی بر میدان اصلی کهکشان ِ کوچکی که دندان هایش شیری ست هنوز این جایی از زمان که ما ایستاده ایم کار ساده ای نیست نفس کشیدن بس که به کار هم کار دارند هم نفس هایی که نفس می بُرند و نفس کم نمی آورند انگار باید بیایی کمی O2 از کیسه ی احتکار ِ هستی بدزدیم بپاشیم توی آسمان ِ همین اتاق و...
-
زمین بزن برگ آخرت را هم
دوشنبه 13 خرداد 1392 20:09
نه ... روبروی تو بازنده اند حالا هم قمار بازترین مردهای دنیا هم زمین زدم ورقی را شروع شد بازی ولی به قصد - فقط - روبروشدن با هم اگرچه می دانستی - اگر چه می دیدم در این مقابله جز باختن نمی خواهم طنین قهقه ات در تبسمم می ریخت هجوم زلزله ات در غرور گهگاهم سیاه و سرخ گره خورده بود و پیدا بود جنون دست تو در تک تک ورقهاهم...
-
دلگیر بودم
پنجشنبه 9 خرداد 1392 20:17
دلگیر بودم از خودم و دنیا ، دیگر چقدر ثانیه بشمارم کاری مفید باید می کردم ، آتش زدم دوباره به سیگارم! دنیای احمقانه ی ترسوها ، دنیای مترها و ترازوها دنیا طویله ای ست ازین بوها ، حیران این فریفته بازارم خندیدم و جنونزده ام خواندند ، سنگم زدند و از خودشان راندند آن عاقلان که دوستشان دارم ، افتاده اند در پیِ آزارم شعری...
-
جنگ شد....!
سهشنبه 7 خرداد 1392 16:30
مثل فیلم های دهه ی هفتاد اروپا دامنی دارم بلند و دیوانه شدم بس که تا آمدم عاشق شوم جنگ شد! . . مهدیه لطیفی
-
بازیگران فیلم صامت
شنبه 4 خرداد 1392 15:27
پیلههای بسیاری دیدهام آویزان از درختی در جنگلهای دور افتاده بر لبهی پنجره رها در جوبهای خیابان. هرچه فکر میکنم اما یک پروانه بیشتر در خاطرم نیست مگر چندبار به دنیا آمدهایم که این همه میمیریم؟ چند اسکناس مچاله چند نخ شکستهی سیگار آه، بلیط یکطرفه! چیزی غمگینتر از تو در جیبهای دنیا پیدا نکردهام - ببخشید، این...
-
...
جمعه 27 اردیبهشت 1392 15:50
پدرم شعر می خواند من شعر می گویم او باغ های فراوانی دارد من داغ های فراوانی +پ.ن: برای مدتی بخاطر امتحانات پایان ترم از دسترس خارج میشویم.... ++ روزگارم جهنمی ست برای خودشان.....
-
دست تو اگر بود
سهشنبه 24 اردیبهشت 1392 14:13
تنهایی انتظار پیاده رو هرچه دارم طول دارند دیگر عرضی ندارم شاعر:همایون حسینیان بتها شکستنی بودند و باورها ماندگار، چه ساده دل بود ابراهیم! شاعر:فردریش نیچه دست تو اگر بود دست من در جیبم نبود شاعر:علیرضا روشن
-
با شما
شنبه 21 اردیبهشت 1392 17:47
تصاویرش از من ....حرفهایش ؛ با شما . . . ۱) ۲) ۳) ۴) ۵)
-
خاطرات(قسمت آخر)
جمعه 20 اردیبهشت 1392 12:54
سلام وقتی رسیدیم خونه خسته و کوفته بودیم کمی شوخی کردیم واسه نماز رفتیم حرم بعد اومدیم شام خوردیم و رفتیم خوابیدیم تا ساعت ۱۰ الی ۱۱ دقیق یادم نیست ..آماده شدیم بریم حرم که تا صبح بمونیم .رسیدیم حرم نشستیم تو صحن انقلاب هر کسی واسه خودش دعا یا نماز میخوند کلا حال و هوای خوبی داشتیم...هوا هم سرد بود باد خنک...
-
خاطرات مشهد 2
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 10:45
ســـــــــــلام شب ساعت 12 که رسیدیم سوئیت فهمیدیم یه گروه از بچه ها بدون اینکه به مسئول بگن رفته بودن موج های آبی البته ما هم نگفته بودیم کوجا میریم چون نمیذاشتن اما گفته بودیم 12 برمیگردیم خدائیشم سر ساعت 12 اومدیم...خلاصه مسئول خیلی عصبانی بود اما از ما راضی بود بچه ها مم جو میدادن میگفتن بعله بعله نباید میرفتن...