اندو ها هم کردار دارند
اندوه ها به سراغ دلی می روند که می فهمد
اندوه تنهایی
اندوه به شراغ چشم زیبایی می رود
تا اشک شود
اندوه ها پا دارند که می ایند
اندوه ها مهمان ابری هستند که اسمان چشم می بارند
بـاهـات نبـودم، برات که بودم اگه چشمات نبودم، نگات که بودم، هـمه ی گـفـتـنی هـام فـقط تـو بودی اگه حرفات نبودم، صدات که بودم، اگه پـاهـات نبودم، یه راه که بودم اگه گریه نبودم، یه آه که بودم، تو خودت مثـل روز آفتابی هستی اگه خورشید نبودم، یه ماه که بودم، می تونستی واسه من یه چاره باشی توی آسـمـون دل !
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری!
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط...
محمد عوفی در اثر بلیغ خود جوامع الحکایات نقل میکند:
مامون، به غایت حاضر جواب بود. روزی در جایگاه دادرسی نشسته بود. اولین دادخواهی که بر او دادند، از اهالی کوفه بود که از عامل خود شکایت داشتند. گفت یک کس از میان خود اختیار کنید تا سخنی که دارید، بگوید. پیری را اختیار کردند اما گفتند گوش او گران است. گفت سهل باشد، سخن بلند گوییم. او سخن آغاز کرد و گفت یا امیرالمومنین بر ما امیری فرستادی ظالم و بیدادگر. سال اول پیرایههای زنان فروختیم، سال دوم خانهها و اثاث فروختیم، سال سوم زمین و ملک زراعتی فروختیم و دادیم و آبادیهایمان یکسره خراب گشت. اگر ما را از دست او رها نسازی جز به خدای، به کس پناه نداریم.
مامون از این سخن تنگدل شد ولی به ظاهر گفت تو دروغ میگویی. او را که بر شما امیر کردهام به نزد من مردی امین و پارسا و کاردان است. پیر گفت اگر او به نزدیک تو بدین صفات است پس بر تو واجب است که نصیب عدل به همه مردمان برسانی نه چنان که ما بدان مخصوص باشیم و دیگران از فایده عدل او محروم!
مامون را از این سخن خنده آمد پس امر عزل امیر کوفه صادر کرد و امارت به دیگری داد و بدین جمله لطیف، جماعت کوفی به مقصود رسیدند.
واو چه تعبیر جالبی!!!
خعلی قشنگ بود:(
+ میگما غیر از مهدیه لطیفی دیگه شاعر نداریم عایا؟ خخخ
:)
ممنون :((
+ دوس دارم از مهدیه بذارم...
باشه بذار اصن مهدیه مال تو!!خوبه؟خخخخ
کصافط :)))
واااااااااااااااااااو لیلی جونم عالی بود
خیلی خیلی خوب بود
+سلام عزیییییییییزم
خوبی؟:)
قربونت :))))
+سلام عزیزم ...
خوبم :))
آپم گلم
میام :)
سلام عشقِ نازم خوبی؟؟؟؟
خیلی زیبا بود
ینی عالی بود
سلام عزیزم.. خوبم :)
مرسی :)
:)
اندو ها هم کردار دارند
اندوه ها به سراغ دلی می روند که می فهمد
اندوه تنهایی
اندوه به شراغ چشم زیبایی می رود
تا اشک شود
اندوه ها پا دارند که می ایند
اندوه ها مهمان ابری هستند که اسمان چشم می بارند
اوهووووم بسیار زیبا :)
بـاهـات نبـودم، برات که بودم اگه چشمات نبودم، نگات که بودم، هـمه ی گـفـتـنی هـام فـقط تـو بودی اگه حرفات نبودم، صدات که بودم، اگه پـاهـات نبودم، یه راه که بودم اگه گریه نبودم، یه آه که بودم، تو خودت مثـل روز آفتابی هستی اگه خورشید نبودم، یه ماه که بودم، می تونستی واسه من یه چاره باشی توی آسـمـون دل !
:(
:)
هفتم:شیخ کفعمى در کتاب بلد الامین از حضرت زین العابدین علیه السّلام دعایى نقل کرده و فرموده:این دعا را مقاتل بن سلیمان از آن حضرت روایت کرده و گفته:هرکه این دعا را صد مرتبه بخواند و دعایت اجابت نشود پس مقاتل را لعنت کند.و آن دعا این است:
إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَى عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجا عَاجِلا غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
خوشمان امد
سلام عزیزم چطوری؟
چه خوب :))
سلام گل دختر ... خوبم.. تو چیطوری ؟
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری!
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط...
اوهووووم :((((
بغض
سلام. چطوری؟
سلام... خوبیم :)
شما چطوری ؟
محمد عوفی در اثر بلیغ خود جوامع الحکایات نقل میکند:
مامون، به غایت حاضر جواب بود. روزی در جایگاه دادرسی نشسته بود. اولین دادخواهی که بر او دادند، از اهالی کوفه بود که از عامل خود شکایت داشتند. گفت یک کس از میان خود اختیار کنید تا سخنی که دارید، بگوید. پیری را اختیار کردند اما گفتند گوش او گران است. گفت سهل باشد، سخن بلند گوییم. او سخن آغاز کرد و گفت یا امیرالمومنین بر ما امیری فرستادی ظالم و بیدادگر. سال اول پیرایههای زنان فروختیم، سال دوم خانهها و اثاث فروختیم، سال سوم زمین و ملک زراعتی فروختیم و دادیم و آبادیهایمان یکسره خراب گشت. اگر ما را از دست او رها نسازی جز به خدای، به کس پناه نداریم.
مامون از این سخن تنگدل شد ولی به ظاهر گفت تو دروغ میگویی. او را که بر شما امیر کردهام به نزد من مردی امین و پارسا و کاردان است. پیر گفت اگر او به نزدیک تو بدین صفات است پس بر تو واجب است که نصیب عدل به همه مردمان برسانی نه چنان که ما بدان مخصوص باشیم و دیگران از فایده عدل او محروم!
مامون را از این سخن خنده آمد پس امر عزل امیر کوفه صادر کرد و امارت به دیگری داد و بدین جمله لطیف، جماعت کوفی به مقصود رسیدند.
جالب بود... ممنونم
شرمنده این روزا کمتر بهتون سر میزنم ...
سلام لیلی ...
خوبی دختر؟؟؟
:)
سلام عزیزم
خوبم.. تو خوبی؟
سلااااااام
خوبى؟!خوشى؟!
من اومدم باز
همیــــن
به به سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــام... :)
خوبم ... :))
خوش اومدی :))))