اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

مایه درد


مایه ی درد است بیداری مرد
آه ازین بیداری پر داغ و درد 

خفتگان را گر سبکباری خوش است 

شبروان را رنج بیداری خوش است 

گرچه بیداری همه حیف است و کاش

ای دل دیدار جو بیدار باش 

هم به بیداری توانی پی سپرد

خفته هرگز ره به مقصودی نبرد 

پر ز درد است اینه ، پیداست این

چشم گریان می نهد بر آستین 

هر طرف تا چشم می بیند شب است

آسمان کور شب بی کوکب است 

اینه می گرید از بخت سیاه

گریه ی ایینه بی اشک است و آه 

در چنین شب های بی فریاد رس 
روز خوش در خواب باید دید و بس
 

 

شاعر: هوشنگ ابتهاج 

   

           

نظرات 10 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 19:26 http://www.ghasedak68.blogfa.com

شعر قشنگی بود...تصویر قشنگ تر...خیلی قشنگ تر...

مممممممممممممممممممنونم

سهیلـ چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 19:32 http://crazywriter.blogfa.com

جالب و پر معنی(;
ممنون
تا حالا از این شاعر شعر نخونده بودم!!!

ممنونم...
خواهش...
از این به بعد بوخون

معصومه چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 20:47 http://www.royayeasal.com

عالی بود
خیلی هوشنگ رو دوست دارم

ممنونم عزیزم...
هوشنگ کییییییییییییییییییییه؟
شوخی میکنم

احمدرضا چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 23:47 http://chercnevis.blogfa.com/

عالی بود

ممنونم

فرشید پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 09:46 http://www.mishavad-aya.blogfa.com

سلام
بیداری خواب بیداری خواب
نمیدونم کدوم بهتره

سلام
بیداری

hoda پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 12:29

خیلی قشنگ بود لیلی جون...

منم آپم

ممنونم عزیزم...
میام

فرهاد پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 17:16 http://35682183.blogfa.com/

این زادگاه من است . شهری به پهنای کویر .

خشکسالی بگو بیاید که ما با اشکهایی که از چشمه چشمهایمان می جوشد . کشت هایمان را آبیاری می کنیم . یعنی آبیاری کرده ایم .

و هر بعد از ظهر برگ های زندگیمان با پنچه های باد گلاویز می شود . . و همچنان پیروزمندانه ایستاده ایم در میدان .

جای شگفتی نیست در کار جهان اگر امسال (باران نبارید و گله از قحطی مُرد) . و سگ های گله بعد از آن بر تپه های حاشیه ـ چاه دادعلی ـ ویلان شدند .

نمی شکند . حتی اگر قامت آسمان خم شود . و یا تبر ببارد . نشناخته ای انگار این قبیله را .

می گفت این سرخی گوجه و هندوانه ها خون دل ماست . پس خون دل ما را بخورید . نوش جانتان .

به برهنگی آفتاب سوگند که شعله نفس هایمان می تواند ورق های دفتر بدنوشت پستی را خاکستر کند .

هنوز هستیم . همچنان می مانیم و خواهیم ماند . نخلی که سر شاخه هایش آفتاب را نشانه می رود .

خیلی زیبا بود..ممنونم

سهیلـ پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 17:38 http://crazywriter.blogfa.com

نــــــــیـــــــــســــــــــــــتـــــــــــــــی؟!!

اومدم نبودی...

ALODEH پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 19:26 http://aloodeh-69.blogfa.com/

دیروز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودم رو گرفت که شاید منم یه روز مثل گل نیلوفر تنها بشم، سریع از کنار مرداب دور شدم اما حالا منم مرداب شدم و دنبال یک گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده

saeed دوشنبه 21 اسفند 1391 ساعت 11:09 http://saeidco.blogfa.com

سلام وبت خیلی خیلی قشنگه
از بابت نظر هات واقعا" ممنونم بازم وقت کردی پیش من بیا
بای

سلام...ممنونم

میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد