اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

پیست

سلام :)


دیروز جاتون خالی با رفیقان گرامی قرار گذاشتیم بریم پیست ، صبح خروس خون زدیم بیرون با تاکسی رفتیم سر قرار (منو و دوستم ) .. 4 نفر سوار یکی از ماشینا 4 نفر دیگه هم سوار یه ماشین دیگه .. خلاصه دو سه ساعتی تو راه بودیم که به لطف دوستمون که پاشو گذاشته بود رو گاز آقا پلیسه ایست داد و جریمه شدیم :| حدود ساعت 11 و نیم رسیدیم پیست . اومدیم پایین دیدیم چقدر هوا سرده دوباره برگشتیم تو ماشینا و هر چی آورده بودیم پوشیدیم . اولش خلوت بود بعد کم کم شلوغ تر شد .. بچه ها رفتن تیوب گرفتن حالا همه به هم نگاه میکردیم خدایی ترس داشت اول دوتا که شجاع تر بودن رفتن بعدشم منو زری دوستم سوار شدیم یعنی جوری ترسیده بودیم که اگه اسلحه رو گردنمون بود نمیترسیدیم :))) خلاصه آقایی که طناب تیوب دستش بود با اشاره ما تیوب رو سُر داد ما هم جَو گیر شدیم شروع کردیم به جیغ زدن سرعتش خیلی زیاد بود بدتر از اون باد هم میومد دفه اول که بچه ها عینکمو برداشتن منم چشمام ضعیف وقتی عینکم نباشه اعتماد به نفسم میاد پایین ( نخندین ) ولی واقعا خب بود .. دوستی منم جَو گرفته بودش سوزنش گیر کرده بود میگفت دوباره بریم خلاصه ما هم مصی بچه حرف گوش کن فقط دنبالش میرفتیم.. بقیه بچه ها هم دوتا دوتا سوار شدن .. دوتا بچه ها به زور سوار شدن هر دو میترسیدن همین ترسیدنشونم کار دستشون داد تا تیوب چند متر رفت برگشت هر دوشون با کمر افتادن رو برفا تازه این قسمت خوبش بود بچه ها گفتن 4 تا 4 تا بشینیم رو تیوب ها دفه اول خوب رفتیم اما دفه دوم چشمتون روز بد نبینه سُر که خورد تیوب یه طرف ما هم هر کدوم رو برفا میومدیم پایین منکه دستمو محافظ خودم قرار دادم وگرنه صورتم با عینکی که به چشم داشتم داغون میشد دستم پوستش کنده شد و کوفته .. بقیه بچه ها هم از من بدتر یکی با کمر اومده بود یکی با سر هممون مصی این فلجا راه میرفتیم اومدیم بالا و دیگه نرفتیم .. رفتیم تو ماشین چایی خوردیم گرم که شدیم رفتیم واسه عکس گرفتن عکسای خیلی خوبی شد یکم برف بازی کردیمو خیس شدیم و سوار ماشین رفتیم کنار یه چشمه زیر آلاچیق ناهاری که یکی از بچه ها زحمتشو کشیده بود خوردیم البته این مهندسامون واسه اینکه باد بهمون نخوره رفتن روفرشی رو گرفتن کنار آلاچیق سنگم گذاشتن روش که یهو سنگه رو باد زد و افتاد رو کمر نوشین بیچاره کمرش داغون شد اما به خیر گذشت که تو سرش نخورده بود.. با این اتفاقات پشت سر هم همه میگفت دست مامانامون درد نکنه که از زیری قرآن ردمون کردن :) البته منو یکی از دوستام صدقه داده بودیم . تو راه برگشتم خیلی خوش گذشت از همدیگه خدافظی کردیمو با تاکسی اومدیم خونه.. بدترش این بود که امروز صبح من نمیتونستم از جام بلند بشم و دیگ از اون بدتر که تو این زمستونی یخ بندون سرما نخوردم ولی الان گلوم وحشتناک درد میکنه :( بقیه هم بدتر از من بودن.. 

این بود یک روز پیست رفتن ما :)))


شاد باشین 

لیلی

زهرِ مار است زندگی !

شبانه روزی دایر است

در سرم

میدان جنگ

در دلم

عزای کُشته ها


مهدیه لطیفی

*****************


زندگی٬ مرگ ِ مغزی ِ حتمی ست 

عشق یعنی دوباره برگردم

خنده دار است زندگی بی تو

عشق یعنی که گریه می کردم


فلسفه٬ یک تلاش ِ بیهوده ست

اتفاق از نگاه می افتد

چشم ِ تو انتهای ِ اشراق است

سهروردی به راه می افتد


سفسطه انتهایِ فلسفه بود

چشم ِ تو ابتدایِ اثبات است

بعد ِ من خوش به حال ِ افلاطون

عشق ِ تو جام ِ زهر ِ سقراط است


من مرید ِ جنون ِ سقراطم

در سماعم به دور ِ میدانت

گیج می خوردم از شکوه ِ تنت*

کافکایی که مسخ ِ چشمانت…


چشمهایت٬ خدای ِ سرگیجه

چشمهایت کبوتر ِ ابلیس

چشم ِ تو ای الهه ی آتش!

آب می ریخت بر سر ِ ابلیس 


تو نباشی تمام آدمها

می شوند از قبیله ی قابیل

شهر٬ بی تو شبیه ِ طاعون است

زنده ها نوش ِ جان ِ عزرائیل


راوی از شعر می زند بیرون

مرگ ِ مغزی / صدای ِ مُمتدِ باد

بوق بوق ِ شقیقه های ِ سفید

دوربینی که میزند فریاد:

او برای تو زندگی می کرد

او برای تو زندگی می خواست

گرچه هر روز از نفس افتاد

قهوه را خورد... روو به دوربین گفت: 

«زهر ِ مار است زندگی».... اما

مرد ِ غمگین ِ آرزوهایت

با جنونت ادامه خواهد داد



محسن امیری مقدم



+ :)

لیلی


تو در من به خواب رفته ای !

هفت بار

هفت خان را

از اول به آخر

از آخر به اول

از وسط به وسط

آمده ام

شده ام

دویده ام

زمین خورده ام

و هنوز

تو و دیگر مردانِ عالم

دل در گروی آنانی دارید

که پا روی پا انداخته اند!...

.

.

.

مهدیه لطیفی


*****************

تو در من به خواب رفته ای ....


دیگر با صدای بلند نمی خندم


با صدای بلند حرف نمی زنم


دیگر گوش نمی دهم


به صدای باد


دریا


پرنده


پاواروتی


پاورچین پاورچین می آیم و


می روم


بی سر و صدا زندگی می کنم


تو در من به خواب رفته ای

.

.

.

رسول یونان


بعد نوشت : فردا 26 دی ماه تولد رفیقمه که خیلی وقته ازش خبر ندارم... رفیق 22 سالگیت مبارک 


امتحان من :)

سلاااااااام زمستونی به همتون .. خوبین ؟ اوضاتون چطوره ؟ با زندگی میسازید ؟ 


منم خوبم.. روزا خوبه فقط آدماش وصله ناجورن البته بعضیاشون  

امتحانا یکی یکی داره میگذره خوب شروع کردم اما نمیدونم چرا بد پیش میره :| 


دیروز اینجا خیلی برف اومد بعد چندین سال مردم سر از پا نمیشناختن واسه برف بازی و آدم برفی منو آبجیمم وقتی برف میومد مثل ندید بدید ها رفتیم برف بازی و عکس گرفتن بعدشم خانوم برفی درست کردیم  حیف نمیشه عکسشو گذاشت مجاز نیست 

امروز امتحان داشتم از دیشب دوستان میگفتن امتحان لغو میشه من هر چی میگم آخه بوق های گلم امتحان ما سراسریه سوالاتمون از تهران میاد فقط دانشگاه آزادیا و دولتیا رو مثل کودکستانیا تعطیل میکنن ما پیام نوریا سنگم از آسمون بیاد باید بریم.. خلاصه صبح پاشدیم قرار شده بود بابای یکی از دوستان ببرتمون .. چشمتون روز بد نبینه باباش صبح زد زیر حرفش :| /فت اونجا که ما میخوایم بریم برف زیاد اومده و جاده ها وحشتناکه ، خدایی حقم داشت .. دانشگامون بیرون از شهره و نزدیک کوه.. بچه ها گفتن بیخیال امتحان بشیم ..حالا من :| آقا این طرف زنگ بزن اون طرف زنگ بزن هیچ تاکسی جرأت نمیکرد اونجا بره و باز هم من :|

خبر رسید دانشگاه خبر داده به نزدیک ترین دانشگاه پیام نور خودتونو برسونید سوالا رو فکس میکنیم ..یکی از دوستان اومد دنبالم با باباش با هم رفتیم .. رسیدیم اسمامونو نوشتن و فرستادنمون تو یه کلاس حدود ده نفری میشدیم هر یکی از یه دانشگاه بود ما چهار نفر از یه دانشگاه بودیم کنار هم نشستیم دو نفر رشتتون زیست بود منو دوستمم جهانگردی یه رب نشستیم تا برگه ها رسید هیچ مراقبی بالای سرمون نبود منو دوستمم از سوال یک تا 30 با مشورت نوشتیم  بعدم پاشدیم برگه ها رو دادیمو اومدیم بیرون رفتیم برف بازی و عکس گرفتن .. دوستم گفت میای خونمون منم گفتم آره ناهار چی دارین با باباش رفتیم تو راه خبر دار شدیم تو کلاساشون دوربین هست واسه همین مراقب نمیذارن حالا ما رو تصور کنید.. یکی از بچه ها گفت من رو دست دوستمو نمیتونستم ببینم پامیشدم از رو برگه ش نگاه میکردم .. قیافه ما :|

حالا صبح تا حالا داریم خدا خدا میکنیم پاس بشیم :) البته فک نکنم اذیت کنن .. مراقبای خوبی بودن

ناهار خونه دوستم چسبید  بعدم چایی و بعدشم با اتوبوس واحد اومدم خونه  :)


این بود قسمتی از روزهای زمستانی بنده :) البته قسمتای تلخشو حذف کردم .. :(


لبخند فراموش نشه :)


لیلی

یک سخن

خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.

در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگین تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه زا شنیده است.

می دانم خدایان انسان را
بدل به سنگی می کنند بی آن که روح را از او برگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.

آنا اآخماتوا
ترجمه‌: احمد پوری
****************

بازی را باخته‌ام
ولی تو جای من گریه می‌کنی
تو که می‌گویند
بُرده‌ای

شهرام شیدایی
"***************

مردی بی لبخند
یک نفر که آخرین نفر است
تند و تند...
آخرین مانده های زمین را جمع می کند و می رود...
یعنی مرا ندید!؟

دنیا که توی قصه های قرآن مادربزرگ این جوری تمام نمی شد!
چرا "زمین" را می برد!؟
پس من کجا بنویسم؟
کجا بخوابم؟
کجا عاشق شوم؟
...
نکند دنیا تمام شود و من نمرده باشم!

یعنی من
روی نقطه کور دیدِ خدا بوده ام عمری!؟؟

مهدیه لطیفی
*******************
تمامی‌ الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!

احمد شاملو


+زن شاد ، زنی نیست که هیچ گونه نگرانی ندارد.. او ، زنی است که نگرانی دارد ، ولی نمی گذارد نگرانی ها شکست اش دهند . 

+ایشالا سال دیگ اردیبهشت یکبار میام تهران واسه نمایشگاه کتاب یکبار هم میرم مشهد چون ترم آخره دانشگامه با بچه ها روزای خوبی بگذرونیم :) برنامه ها دارم واسه خودم

+لبخند فراموش نشه :) 

لیلی