اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

تنبیه

این روزها خیلی سخت تر میگذره ..وقتی خرداد ماه خبر ازدواجشو شنیدم یه دل سیر زجه زدم اما چه فایده ای داشت .. روزها یک یکی سپری شدن و حالا که فقط از روی عقل دارم ازدواج میکنم حاله معلمی دارم که دانش آموزش را دوست دارد اما باید تنبیه ش کند .. یک نوع تنبیه برای تمام عمر .. اما سخت تر از تنبیه زجری ست که به یک انسان دیگه  با ازدواجم متهمل میشوم به جرم اینکه دوستم دارد و حالا که دارم نامزد میکنم به من خبرش را داده .. دیگر حتی تنبیه هم جواب نمیده شما بگیید چه کنم ؟؟


دردی سراسر بدنم را گرفته است

اندوه پای آمدنم را گرفته است

فریاد میزنم و صدایم نمی رسد

انگار یک نفر دهنم را گرفته است

از بسکه خاطرات تو را دود میکنم

سیگار بوی پیرهنم را گرفته است

یک دختر عاقل
می بوسد اما عاشق نمی شود
گوش می سپارد ولی باور نمی کند
وَ می رود 
پیش از آنکه ترکش کنند..

من 
روز خویش را 
با آفتاب ِ روی تو
کز مشرق ِ خیال دمیده است ،
آغاز می کنم !!
من
با تو می نویسم و می خوانم ؛
من 
با تو راه می روم و حرف می زنم ؛
وز شوق ِ این محال
که دستم به دست توست ،
من
جای راه رفتن
پرواز می کنم !!
آن لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع ،
خاموش می نشینم ؛
موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم !
گاهی میان مردم
در ازدحام شهر 
غیر از تو هرچه هست
فراموش می کنم

فریدون مشیری

هر که پرسد : ای فلان ! حال دلت چگون شد ؟


خون شد و دم به دم همی ، از مژه می چکانمش ...


مهدیه لطیفی