کسی که از صدا می گفت ... به لب مهر سکوتم زد
مرا بالای بالا برد .... ولی سنگ سقوطم زد
چه ها گفتندو نشنیدم... بدی کردند و بخشیدم... ز تیغ گریه اشکم ریخت
ولی من باز خندیدم ...
سکوتم حرفها دارد . . .
ولی چشم و دهان بستم .
ببین ای خوب دیروزی.... کجا بودم!!!
کجا هستم!!!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این آخرین مطلب غمگینم خواهد بود...سعی میکنم بی طرف بنویسم...
نعره هیچ شیری خانه چوبی مرا خراب نمی کند . . .
من از سکوت موریانه ها می ترسم!!!
_________________________________________________________________________
اینجا سرزمین کلمات معکوس است...
جایی که گنج..."جنگ " می شود
درمان..."نامرد " می شود
قهقه..."هق هق" می شود
اما "دزد"...همان دزد است
و " درد".....
همان درد . . .!!!!
هرگاه از شدت تنهایی به سرم هوس اعتمادی دوباره می زند
خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته
در می آورم... می بوسمش...صیقلی عاشقانه ....اندکی نمک به رویش
نوازشش کرده دوباره بر سر جایش می گذارم.
از قول من به آن لعنتی بگویید:
خیالش تخت
من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفادارم . . .
خاطرات را باید سطل سطل
از زندگی بیرون کشید
خاطرات نه سر دارند نه ته
بی هوا می آیند
تا خفه ات کنند . . .
میرسند گاهی
وسط یک فکر
گاهی زسط یک خیابان
و گاهی وسط یک حرف...سردت می کنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت می زنند...
خاطرات تمام نمی شوند
تمامت می کنند . . . !!!