اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

بهشت...جهنم

عارفی را دیدند مشعلی و جامی آب در دست.. 

پرسیدند : کجا میروی؟ 

 

گفت: میروم با این آتش بهشت را بسوزانم و با این آب جهنم را خاموش کنم 

 

تا مردم 

 

خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند... نه بخاطر عیاشی در بهشت  

 

و 

 

ترس از جهنم . . .

اینجا

اینجاهوا نیست... !

اینجا سوز سردی دل به استخوان زده است.... !

اینجا همه چیز سیاه و سپید است....! 

 

اینجا دل، ماه هاست در مشتهای گره شده است....! 

 

اینجا اوضا اصلا خوب نیست...! 

 

خداکند جاهای دیگر هوایش خوب باشد...جایی که تو نفس میکشی..خدا کند. . .

زمستان

می پسندم زمستان را 

که معافم می کند  

از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد 

اشکی که در نگاهم می چرخد 

 

آخر همه فکر میکنند 

سرما خورد ام . . . !!! 


 

دیگر از < وفا > می ترسم 

هر روز <سگ گله> را با گرگها می بینم . . .

ادامه مطلب ...