برمی داری عکسی را از پیج خود
و عکس دیگری جایگزینش میکنی
بیخیال دلِ من
که تمام داراییاش همین عکسهاست
و همیشه باید کنار بیاید
با زیبایی عکس تازه،
با دلتنگی عکسِ قدیمی...
باید کنار بیاید
با در کنار تو نبودن!
در فاصله ی این عکسها
که میروند و میآیند
من زندگی میکنم
در پشت مانیتوری
که چهرهی تو را قاب میگیرد
تا قیمت پردههای رامبرانت
در حراج کریستی سقوط کند
و اتاقم
به موزهی لوور بدل شود..
با همه ش میشه کنار اومد .. نبودنش رو کجای دلم بزارم؟!!
اوهووووم
این شعرت منو یاد شعری انداخت که در اوج نفرت گفته بودم
سوار شدی
تا به اندازه ی چند قدم پرواز کنی
تا به فرداها بگویی ما توانستیم
تا بتوانی به خودت اثبات کنی...
که میتوانی حتی در ناچیزترین فرصت ها به خودت، به دروغ، باور پرواز دهی.
آری، و امروز تو در همان مرتبه از عروج مانده ای
و من
که دیروز، خود را دار زدم
از پرواز با فرشته های قداره به دست زیبایی که آرزویشان را داشتم
در اوج ترینی که خیالم پرواز کرده بود
در پروازم.
و تو
و من
و آرزوهای من و تو
و تمام آنچه بین ما به ارث مانده بود
به آتش کشیدم
تا با افسانه ی من و تو محشور شود
در فردای فرزندانمان
که در افسانه ی زندگی خود پروراندیمشان.
ولی تو از همان نقطه تکان نخور
می ترسم یادت رفته باشد که پرواز را فراموش کرده بودی...
خیلی خوب بود... خیلی..
ممنونم :(((
زن که باشی ،
عاقبت یک جایی ، یک وقتی
به قول شازده کوچولو
دلت اهلیهِ یک نفر می شود !...
و دلت ،
برای نوازش هایش تنگ می شود ؛
حتی برای نوازش نکردنش !
تو می مانی و دلتنگی ها ،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .
سراسیمه می شوی ،
بی دست و پا می شوی ،
دلتنگ می شوی ،
دلواپس می شوی ،
دلبسته می شوی ؛
و می فهمی ،
نمی شود "زن" بود و عاشق نبود .........
اوهوووم
و وای بر روزی که همه ی عکسهایت را پاک کنی :(
.... :(((
زیبا بود :)
ممنونم :)
کنار آمدن با نبودنت
به خیال آنکه گذر زمان میرباید تو را از صحنه ی دلم
به خیال آنکه فراموشی می رباید خاطراتم را
دریغا که هرچه زمان گذشت یاد تو فراتر رفت!
+سلام بانو خوبی؟
اوهووووم...
+سلام عزیزم.. ممنونم
قابلتان را ندارد دوست عزیز [نیشخند]
:))
گــاهی شهــری را...
آرام دلـــی را...
رابطـــه ای را…
گــاهی همــه چیـــز را…
به هــم می ریزنــد...
این “غریبــه ” های لعنتـــی...
:((((
نــــــدارم چشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازیهــــا
من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها
زرنگـــی، نارفیقــــــا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقــان را زپا افکـــندن و گـــردن فرازیها
تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنــــازم هــــمت والای بـاز و بی نیازیها
به میـــــدانی کـــــه مـی بنـــدد پای شهســـــواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها
تو ظاهــــرساز و من حقگـــو، ندارد غیــر از این حاصل
من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها
هعی....
+ممنونم :)
خیره میشوی در چشمهایم....
میدزدم نگاهم را...
تا نبینی که چقدر دلتنگت هستم...
واااااااااااای چقد این قشنگ بوووووووود:)
کی گفته؟
:)
مهدی موسوی...