خواستم داد شوم گرچه لبـــــــم دوخته بود خودمو جدمو جدِ پدرم ســــــــــوخته بود
خواستم جـــــیغ شوم گریه بی شرط شوم خواستم از هــمه مرحله ها شوت شوم
کسی از گوشی مشغول به من می خندید آخر مرحله شد گور به منــــ می خــندید
یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مــــــرا بازی مسخره ای بود ،رهــا کرد مـــــرا
با خـــودم با همه و ترس تــــو مخلوط شدم شوت بودم که به بازی بدی شوت شدم
آنچه می رفت و نمی رفت فرو ، منـــــــ بودم حافظ این همه اسرارِ مگو ، منــــــــ بودم
از تحمل که گذشــــــتم به تحمـــــــل خوردم دردم این بود که از یارِ خودی گول خوردم
حرفی از اهل محل هــــیچ به یـــک پس زدند باختیم آخر بازی همگی دســـــــت زدند
+ دلم هوای روزایی رو کرده که شبا تو اتوبان میرفتیم و من یهو سرمو از ماشین بیرون میکردم و شروع به داد زدن میکردم پشت سرشم داداشم همینکارو میکرد... و مامانم مدام حرص میخورد.. ولی ما کاره خودمونو میکردم... دلم دوباره فریاد میخواد....
++خدایا یه فکری به حال من کن ...
حرکت گچ به روی تخته سیاه
شک به عشقت پس از هماغوشی
یک سفینه پس از سقوط به ماه
بین ما کیست؟هیچ یا که همه؟!
اسم این چیست؟عشق یا که گناه؟!
سید مهدی موسوی
+زندگی درست وقتی داره از نو برام شروع میشه که من دیگه طاقت زندگی کردن رو ندارم ...
آلبر کامو
و من صدای یواشی در اضطراب ِ زنم
دلم گرفته و باید به کوچه ها بزنم
به زندگیم سرنگی پُر از هوا بزنم
«اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟
به عشق قبلی ِ یک مرد، پشت ِ پا بزنم؟!»
ببین میان تنم حسّ سرکش ِ غم را
که با هوای تنت گیج کرده آدم را
از آن دو چشم بریزان به من جهنّم را
«اجازه هست که عاشق شوم که روحم را
میان دست ِ عرق کرده ی تو تا بزنم؟!»
به چند سالگی ام عاشقانه گریه کنم
به نامه های تَرت دانه دانه گریه کنم
بدون تو بدوم سمت خانه، گریه کنم
«دوباره بچّه شوم بی بهانه گریه کنم
دوباره سنگ به جمع پرنده ها بزنم»
دوباره بین حروف ِ شکسته شعر شوم
میان دفتر ِ یک مرد ِ خسته شعر شوم
شبیه پنجره ای نیمه بسته شعر شوم
«دوباره کنج اتاقم نشسته شعر شوم
و یا نه... یک تلفن به خود ِ شما بزنم!»
جهان دو ابر شده، آسمان فقط خیس است
دو چشم ِ عاشق ِ بی خواب ِ پشت ِ خط، خیس است
اتاق و صندلی و پرده، بی جهت خیس است
«نشسته ای و لباس عروسی ات خیس است
هنوز منتظری تا که زنگ را بزنم»
تو آس رو شده ی دل در آخرین دستی
بریده می شوی از من در این شب ِ مستی
که راه گم شده ی منتهی به بن بستی!
«برای تو که در آغاز زندگی هستی
چگونه حرف ز پایان ماجرا بزنم؟»
دوباره آمدم آیینه ی دق ات باشم
و دستمال ِ تری زیر ِ هق هق ات باشم
بگو چگونه تر از این موافقت باشم؟!
«دوباره آمده ای تا که عاشقت باشم
و من اجازه ندارم عزیز جا بزنم!»
فاطمه اختصاری