فرقی نمی کند تو که باشی، کجای شعر
فرقی نمی کند چه کسی از چه خسته است
فرقی نمی کند به کجا می روی، چطور!
اینجا مسیر دایره ای شکل و بسته است
فرقی نمی کند که چرا زندگی کنی
یا که کجای متن به بن بست خورده ای
سیگار، فلسفه، عرق و گریه و کتاب...
فرقی نمی کند!... تو به هر حال مرده ای
انسان محو! معنی در متن گم شده!
گرچه جهان کلام به آخر رسیده ای ست
دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردنت
تنهایی ات بلندتر از هر قصیده ای ست...
سیّدمهدی موسوی
+ شبها این جا آن قدر دلگیر است که سوت قطار های نیمه شب هر آدمی را وسوسه می کند که برود و هیچ وقت باز نگردد............
++ این روزها میخواهم خرمایی بخورم و فاتحه ای بخوانم برای روحم ... شادی اش ارزانی کسانی که رفتنش را لحظه شماری میکردند ......
باران به شیشه می زند از چشم های من
حتی نمی رسد به خودم هم صدای من
باران صدای هق هق مردی که داشتی
که جا گذاشتیش،مرا جا گذاشتی!
از پشت شیشه رد شدن چند خط کج
باران، صدای گریه ی یک خانه در کرج
سید مهدی موسوی
بعد نوشت : بالاخره گوشی خریدم :))
کلا من یه روز خوش ندارم... اه
چند روزه افتادم دنبال یه گوشی خوب که بخرم..بالاخره امروز قرار شد انتخاب کنم به قول صابکارم که میگه خانم ..(یعنی بنده،حالا فامیلیمو نمینویسم دیگ ) الان تو گوشی خِبره شده دیگ از بس این چند روزه همه جا رو گشت زده ...
خلاصه تو شوق و ذوق بودم که ظهر برم سر کار و سرم که خلوت شد برم تو یکی از مغازه های پاساژمون که موبایلی داره و بپرسم واسم گوشی انتخاب کرد که خب باشه... خلاصه سوار اتوبوس شدیمو راه افتادیم ..پیاده که شدم رفتم سراغ مغازه که در زو باز کنم دیدم ای دل غافل در کیفمون باز و هیچی داخلش نیست .. (حالا شما منو اونموقه تصور کنید دیگ ) کلید مغازه و چندتا وسیله دیگ از جمله عطر و این چیزام نبود.. حالا خوبه کیف پولم سر جاش بود...
خلاصه این راهو برگشتم پیاده تو اتوبوسم گشتم اما پیدا نشد که نشد... با کلی شرمندگی زنگ زدم به صابکارم که در رو بیاد باز کنه... بیچاره چیزی بهم نگفت .. آخرشم که میخاسم بیام خونه گفت قفل رو عوض میکنم ...
+گوشیمو ولی انتخاب کردم فردا میرم واسه سفارش دادن... در حد من که با اینترنت و نرم افزار کار دارم و جیبم خالیه خوبه :)))
++ منو دست خدا نسپار .... (مخاطب خاص )
برمی داری عکسی را از پیج خود
و عکس دیگری جایگزینش میکنی
بیخیال دلِ من
که تمام داراییاش همین عکسهاست
و همیشه باید کنار بیاید
با زیبایی عکس تازه،
با دلتنگی عکسِ قدیمی...
باید کنار بیاید
با در کنار تو نبودن!
در فاصله ی این عکسها
که میروند و میآیند
من زندگی میکنم
در پشت مانیتوری
که چهرهی تو را قاب میگیرد
تا قیمت پردههای رامبرانت
در حراج کریستی سقوط کند
و اتاقم
به موزهی لوور بدل شود..