کلاغ های پاییز امسال کلاغ نیستند که!
قاصدکان سیاهی اند
که هر چه من به تو
تو به من
نمی گوییم را
به گور برف های هنوز نیامده می برند
مهدیه لطیفی
*******************
هنوز
ردِ رد شدنت
مثل ردِ لاستیک های ماشین سنگینی
بر آسفالتِ خیس
درد می کند
...
به شهرداری بگو
دوباره بسازد مرا
به عوارضی بگو
به تو هشدار بدهد
آهسته تر...
مهدیه لطیفی
*******************
تو هیچ مرگت نیست!
من نیز
...
ما "مرگ" هایمان را بسته بندی کرده ایم و
فرستاده ایم سروقتِ شعرهامان!
ما
همسایه ی شعرهاییم
و مرگ
برای همسایه خوب است!
مهدیه لطیفی
******************
پیراهن سفید گشاد...
خوابگرد شده ام
کابینتِ لیوان ها را باز و بسته می کنم
به کدام نیمه ی پر نگاه کنم،؟
وقتی همه اش خالی ست
مهدیه لطیفی
*****************
گاهی می خندم
گاهی گریه می کنم
گریه اما بیشتر اتفاق می افتد
به هر حال آدم
یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد.
"زنده یاد الهام اسلامی"
*****************
چشمانت را ببند
و فکر کن
روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای
این شهر
زنی را که روی پای خودش راه می رود
دوست ندارد!
پوپک ریاضی
+ نمیدونم از امام رضا شاکی باشم یا از خودم که برای دیگران تو حرمش دعا کردم به جز خودم.. بهم گفته بودن وقتی واسه دیگران دعا کنی خدا از دل تو هم خبر داره پس دعاتو زودتر مستجاب میکنه چون دیگرانو به خودت ترجیح دادی.. اما واسه من برعکس شد همه خوشبخت شدند و عاشق شدند و رفتند بی اینکه یادشون باشه کسی بوده که بخاطرشون اشک ریخته و از ته دل دعا کرده ..منتی نیست احتیاجی به تشکر نیست هیچوقت منتظر تشکر نبودم اما حق منه لیلی این روزهایی که گذشته آوار شده رو سرم نیست..
+امام رضا هنوز عاشقتم با اینکه تو این 3 سالو چند ماه 3بار به دیدنت اومدم و هر بار یچیزی رو ازم گرفتی.. دلم واسه حرمت ناجور تنگه.. یادش بخیر پنجره فولاد.. یادش بخیر پله های رو به رو ضریحت.. یادش بخیر
از آدمای شهرت ناجور متنفر شدم .. هیچ وقت حس خوبی بهشون نداشتم ..
میگویند با کسی درد دل کن که دو چیز داشته باشد یکی " درد " و دیگری " دل "...
+اینجا مخاطبی ندارد .. حرفهایم فقط دردیست که باید مینوشتم ..
+ رفیق نتی این روزهایم یک دنیا ممنونتم به خاطر آرامشی که بهم میدی :)
+بعد نوشت: امروز رفتیم پیش رئیس دانشگاه و همه چیز به نفع ما تموم شد ..حراستو هم رئیس شستش و رو بند آویزونش کردیم.. البته من یکم الان دارم جَو سازی میکنما :)
سلام
راستش این یک هفته امتحان دارم واسه همین خیر سرم میخواستم بشینم درس بخونم اما دیدم نمیتونم از این جا دل بکنم خلاصه اینکه اومدم امروز رو واستون تعریف کنم ..
عرضم به حضورتون که ما صبح مثه خانومای خوشگل و تر تمیز و با وقار لباس پوشیدیم و حاضر شدیم بریم دانشگاه ، دوستم زنگ زد که کوجای ! منم گفتم خونم و با داداشم میام سر ایستگاه گفت خب من میرم تو بیا .. دوستمو دیدم و با هم رفتیم سر ایستگاه .. 15 دقیقه گذشته بود که سرویس اومد ما هم پشتمونو کردیم و سوار نشدیم و منتظر شدیم با مینی بوس که 1500 کمتر میگیره بریم .. مینی بوس که اومد سوار شدیمو رانندش خواست اون هفته رو واسش تعریف کنیم ما هم همه رو گفتیم بعدش راننده گفت فرمانداری اینا رو به شما گفته اما دقیقا بر علیه شما به من گفته و گفته دیگ شما رو سوار نکنم و پشت سرمون کلی چرت و پرت گفتن... اون موقه ما این شکلی بودیما
بهمون گفت برین یه شهر بالاتری که زیر دست اون این شهر اداره میشه شکایت کنید .. ما تو شهر پیاده شدیمو یه تیکه راهو پیاده رفتیم که اتوبوس اصفهانو دیدیم دست بالا کردیم نگه داشت سوار شدیم و تا دانشگاه بردمون خداییش راننده هم بودا اصلا ازمون پول نگرفت .. رفتیم دانشگاه با خبر شدیم که از دوستای ما کرایه برگشتو نگرفتن مثه اینکه یکم ترسیده بودن از اینکه ما شکایت کرده بودیمو پیگیر بودیم .. خلاصه وارد سالن دانشگاه که شدیم همون حراست عوضی شروع کرد به صدا زدن فامیلی دوستم، دوست منم محلش نذاشت و رفت طبقه پایین اون مرتیکه هم شروع به مزخرف کردن کردو گفت به خانوم آ بگین نوبت منم میشه که کم محلیش بکنم و این مزخرفات منم رو دوستام خیلی حساسم مخصوصا همین خانوم آ .. آقا حیوونای دورونمو آزاد کردم رفتم سمتش بهش گفتم شما چه سِمتی توو دانشگاه دارین گفت به شما هیچ ربطی نداره دوباره پرسیدم گفت من سوفورم گفتم پس اگه سوفوری به چه حقی بیرون دانشگاه دادو بیداد راه میندازی به سبیلت مینازی به مردینت مینازی ( حالا استادا و کارمندا دانشگاه از اتاقاشون بیرون اومده بودن و ما رو تماشا میکردن ) گفت آره من به همه چیم مینازم گفتم خیلی خب حالا صبر کن منم به آدمای پشت سرم مینازم ( منظورم بچه های بالاس) دیدم به تته پته افتاد .. گفتم صبر کن رئیس دانشگاه بیاد من با شما کار دارم.. یادم نیست چی گفت اما بازم داد و بیداد میکردو میرفت منم برگشتمو گفتم نشنیده میگیرم چند بار هم تکرار کردم... بعدشم عوضی رفت توو اتاقش.. بچه ها انگشت به دهن مونده بودن چطور من با این کَل کَل میکنم..
بچه ها رفته بودن واسه همدیگه تعریف میکردن .. نمیدونم چی شده بود که انگار همه فهمیده بودن بعد امتحانات پسرا ردیف شده بودن و سر تا پای منو برانداز میکردن ... بدبختی اینکه پسر همسایمونم توو همین دانشگاه لعنتیه :| نمیدونم به گوشش رسوندن یا نه... البته واس من مهم نیست ..بعد میاند به مادرم میگن که خودم ظهر که اومدم گفتم...
امتحانمونم که خدا خیر بده منکه 77 صفحشو اط 177 نخونده بودم سوالا رو زدم اکیپ بچه ها هم از رو برگه من زدن :|
استادمون کلاس داشت یکی از استادا که دانشجو ها خودش امتحان داشتن مثلا مراقب ما هم بود ولی بچه ها تقلبشونم کردن.. برگه ی خودمو یکی از دوستامو بُردم دم کلاس به استادمون دادم که استادمون برگشت با لبخند گفت چرا با این (منظورش اون عوضیه) دَر افتادی گفتم آخه به سبیلش مینازه استادمون مدام ابرو بالا مینداخت یه لحظه نگاه کردم دیدم پسرای کلاسش زووم کردن رو حرفای منو استاد ... منم دیگ هیچی نگفتم و اومدم بیرون.. با بچه ها رفتیم توو شهر یکی یه ساندویچ خوردیم و یکی از بچه ها دو تا سوتی ناجور داد و آبرومونو تو پیاده رو بُرد خودمون که ترکیده بودیم از خنده.. بعدم که سرویس اومد آقا چشمتون روز بد نبینه اومد راه بیوفته تصادف کردیم :| راننده اومد بالا گفت سریع پیاده شین 100 متر جلوتر سوارتون میکنم ما هم سر ظهر هر چی آدم آشغال بود تیکه انداخت ما هم آدم حسابشون نمیکردیم ... راننده رسید و سوارمون کرد فهمیدیم که راننده حواسش پرت شده بخاطر اینکه یه پلیس واسش بپا گذاشته بودن که ما رو سوار نکنه بیچاره بخاطر ما کلی خسارت دید .. بعدم رسوندمون کلی ازش معذرت خواهی کردیم فقط امیدوارم واسش مشکلی به وجود نیارن و از کار بیکارش نکنن چون سرویس بچه های بهزیستیِ...
اینم از روز پُر دردسر من :|
+ فرا رسیدن محرم تسلیت
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من ،
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز ،
بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمی ست .
پوپکم ! آهوکم !
چه نشستی غافل !
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی.
دردم این نیست ولی ،
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم وبی خویشتنم .
پوپکم ! آهوکم !
تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم...
***********************************
محـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم : سلام بر 72 تن و اربابمان حســین
این روزها هیچ نداریم...
رفاقت ها : آبکی
عشق ها : بچه بازی
نگاه ها : هرزه
یاد کودکی بخیر ....
+یک هفته ای نخواهم بود... شاید بیشتر شد ....
مواظب خوبیاتون باشین
لیلی :)
دیروز وقتی سر کار بودم گفتم امروز دیگ باید یکمم درس بخونم ولی مگه میشد بالاخره سر خودمو گرم کردم یهو سرمو بالا کردم بیرونو نگاه کنم دیدم اون طرف خیابون چه بزن بزنیه یه طرف دعوا رو من میشناختم موبایل فروشی همون طرف داره .. دیدین که مردا وحشیانه میزنن دوستشم اومد دیگه دعوا اوج گرفت دونفر به یه نفر .. حالا هر چی مردم میخواستن جداشون کنن مگه میتونستن بالاخره به اجبار جداشون کردن و موبایل فروشیه زنگ زد 110 .. بعد 20 دقیقه پلیس اومدو همه چی ختم به خیر شد ..حالا بگو دعوا سر چی بود !! پارک کردن ماشین :| و دیگر هیچ
+ و اما امروز به حرف دوستم رفتیم سوار سرویس خودمون بشیم اما برگشتو ندیم آقا تا سوار شدیم گفت رفت و برگشت و با هم میگیره منم به دوستم گفتم پیاده شو بعد راننده گفت خب بیاین ظهر که اومدم میبرمتون من تعجب کردم اما بهش اطمینان کردیم و کرایه رو حساب کردیم وقتی رسیدیم و پیاده شدیم گفتیم میای گفت آره میام .. آقا پیاده که شدیم فهمیدیم دروغ گفته مرتیکه عوضی .. اون روی سگم بالا اومد .. یعنی دلم میخواس این حراست عوضیمونو بُکشم.. اعصابم داغون بود رفتیم سر کلاس فرانسه چیزی که نفهمیدم اما تموم که شد به دوستم گفتم پاشو بریم فرمانداری .. سوار تاکسی شدیم رفتیم فرمانداری.. حواسمون نبود از در پارکینگ وارد شدیم اومدیم داخل شیم دیدیم یکی مدام میگه خانوم خانوما.. برگشتیم دیدیم یه سربازه میگه خانوما در ورودی از این طرفه.. حالا ما تو اوج عصبانیت ترکیده بودیم از خنده.. دوستم در اومده میگه حالا یعنی برگردیم بیرون دوباره وارد بشیم گفت نه بفرمایید با کی کار دارین گفتیم و راهنماییمون کرد بریم داخل... گفتن اتاق 13 بعد گفتن 19 رفتیم میگن اتاق 25 :| در اومدیم باز کنیم یکی از استادامونو دیدیم کلی ذوق کردیم که پارتی پیدا کردیم .. خلاصه همه ماجرا رور واسه مسئولا گفتیم دهنشون باز مونده بود گفت اصلا ما براتون سرزیس نذاشتیم بعدشم به حراست چه که شما با چی میاین .. یه برگه داد ما هم شکواییه نوشتیم و از حراست و مسئول اتوبوسرانی شکایت کردیم .. بهمون اطمینان دادند که حلش میکنند... اومدیم بیرون زنگ زدم به راننده و هر چی میتونستم گفتم البته فحش ندادما.. بعدم برگشتیم با مینی بوس تا یجایی رو اومدیم کرایه ش 800 بود هزار گرفت :| گفتیم همه که امروز پولمونو خوردن تو هم روش :| بعدم با تاکسی اومدیم خونه....
موقشه حیوونای درونمو آزاد کنم موقه جنگه ..... فقط اگه من دیگه پیدام نشد بدانید و آگاه باشید سرمو زیر آب کردند :|
+ مقصر تو نیستی ! مقصر معلم دبستان بود که گفت جاهای خالی را خودتان پُر کنید ..... !!!
این شعرو یجایی خوندم خیلی خوشم اومد :)))
بغض داری شانه مردانه پیدا می شود
امتحان کن ساده و معصوم لبخندی بزن
تا ببینی باز هم دیوانه پیدا می شود
من اسیر این کوچه هایِ پاییزیم
ورنه هر جایی که آب و دانه پیدا می شود
عصر پاییزی زیباییست ، لبخندی بزن :)
یک دو فنجان چای در این خانه پیدا می شود ....
+ عیدتو مبارکا :)))