اشتباه نکنید
ما در غارها
از سرما
در چنگ درنده ها
از طاعون
در خون خواهی های قبیله ای
از گرسنگی
بر صلیب
در جنگ های جهانی
زیر بمباران اتم
از سقوط
در تصادف
نمُردیم!
اصلا همه اش شوخی بود
باید هم سیاه می بود این تاریخ
باید انسان
جان می کند
جان به لبش می رسید
جان می داد
و هیچ خدایی سر بر نمی گرداند
تا "عشق" در پرده ی آخر
یک تنه
جهان را به کف زدن وا دارد!
جگرم می سوزد
که همه اش
واو
به
واو
اجرا شد و ما
همه اش را زنده زنده
دندان بر جگر گذاشتیم
...
و پرده ها پیش از پرده ی آخر افتاد!
جمع کنید
تکنولوژی های پیشرفته ی علمی تان را
تجهیزاتِ جدید پزشکی تان را
سازمان دفاع از حقوق بشر را
...
که ما از رودستی که خورده ایم
مُرده ایم!
شاعر:مهدیه لطیفی
مشت مشت
دیوانگی
توی دیوار
مشت مشت
آب یخ
توی صورت
برای تسکین ِ درد ِ تبدیل ِ خوش باوری به ناباوری
یقه ی آسمان را ول کن
خدا که کاره ای نبود
ما از ما بودن ترسیدیم...........
*****************
باید کوه شویم
هیچ کس برای خاطر ِ خاطرجمعی ما
از شانه هایش نمی گذرد
شاعر:مهدیه لطیفی
این روزها، همه فروشنده شده اند
دیگر خبری از تورم نیست
من شعرهایم را می فروشم
دخترک هفت ساله، گل هایش را می فروشد
آن مرد چهل ساله، کلیه اش را
و زیباتر از همه
آن زن سی ساله، اندامش را
اینجا، همه چیز آرام است
راحت بخوابید...
********************************
دچار تناقض عجیبی شده ام...
مرگ حقه
حق گرفتنیه
اما...
خودکشی گناهه!!!
******************************
جسارت میخواد نزدیک شدن به افکار زنی که
درد بی کسی رابه مسلخ کوچه پس کوچههای شهر برده
زنی که هر شب
به پابوس کابوسهای مردانه میرود
و سحر گاه
لحافش را پر می کند از هق هق تنهایی بی مرزش
ای روزگار لعنتی
با دختران غریب خود چه میکنی!!!
پ.ن: بر روی, ریل زمان لنگ لنگان, راه میروم آخرین ایستگاه را میشود دید
دلگرمی هایم همان چوب دستیست که دیگر ,راه خانه را به تنهایی می یابد
بی من
بی او
کسی, فکر ما شدن نیست.....
هیچ لبخندی نیست
که به یک ذهـنیت ساده
مسـیرش برسد
پـُشت هر بارانی
مـِه سنگــــینی هست.
***********
حتـّا بهارش تازه هم باشد
حتـّا بپـیچـد عطر گلها در مشام عصر فروردین
چیزی نمیکاهد
از شـدّت این جمعـهء غمگین.
***********
سیب میخواهد دلش
اما نمیداند
کرم دارد روزگار ما.
**********
تُـنگ ماهی
هیچ یادش نیـست
خاطرات ماهیـانش را
نـیز ماهیها
دل به آب تُـنگها هرگز نمیبنـدنـد
زندگی، نوعی فراموشی است.
**********
پهلوانان خوب میداننـد
دشـنـه را راه درازی نیـست
از کـمـر تا پُـشـت.
شاعر:سید علی میر فضلی