اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

تو بگو . . .

  نوشت "قم حا"...
همه به او خندیدند!
گریست...
گفت به "غم ها"یم نخندید!
که هر جور نوشته شوددرد دارد!...

از ته به سربخوان!
تا من آن روزها را بشناسی...  

     

    


 

 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت.  

   

              


 

 دیگر بوی آدمیزاد نمی دهیم !گرگ ها هم برای خوردنمان ناز میکنند … 

 

      

من برگشتم...

سلام به دوستان گلم... خوبین؟ 

   

   بلاخره بعد از ده روز مسافرت من برگشتم... جای همتون سال تحویل کنار حرم امام رضا خالی... عجب صفایی داشت... خاطرات سفرمو در اولین فرصت مینویسم... فعلا 

 

دوستون دارم 

لیلی