اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

چی بگم!!

زن به شیطان گفت :
آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش راطلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیارآسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش رابسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت :اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد
پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز
و زن خیاط گفت:بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش رابه یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت :چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم
برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زن محترم برای ادای نمازوآن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.

و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد 


 روزی رضا شاه دستور داد در تمام ایران خانه های عفاف بسازند تا جوان ها بتوانند در آنجا خودشان را تخلیه کنند.ولی طبق معمول همیشه آخوندها و طلاب و مراجع تقلید با تمام وجود به مخالفت پرداختند و شروع کردن به سخنرانی علیه این دستور شاه.رضا شاه به وزیر خود گفت ما باید این آخوند ها رو توجیح کنیم تا ذهن مردم رو منحرف نکنند.و وزیر نیز در جواب گفت شاید بتوانیم کوه دماوند را به داخل کاخ بیاوریم ولی از من نخواهید که راجع به شعور با آخوند جماعت حرف بزنم.این کار غیر ممکن است.شاه به وزیر خود دستور داد تا همه ی آخوندهای سر شناس شهر را در کاخ جمع کنید و شام مفصلی به آنهابدهید.دستور شاه انجام شد و همه ی روحانیون از این شام مفصل کمال استفاده رو کردند و چیزی بر روی میز نماند.و وقتی خواستند به توالت بروند وخودشان را تخلیه کنندبا کمال تعجب دیدند که تمام توالت های کاخ بسته میباشد.علت را پرس و جو کردند و تنها جوابی که شنیدند این بود که شاه دستور داده هیچ توالتی در کاخ نباید وجود داشته باشد.آخوندها که این را شنیدند به سرعت به حیاط کاخ رفتند و هر کدام در قسمتی شروع به کار کردند.و بعد از اتمام کارشان پیش رضا شاه رفتند و دیدندکه رضا شاه در تراس ایستاده و به حیاط کاخ نگاه میکند.او همه ی آخوند ها را دعوت کرد که به تراس بیایند و باغ را مشاهده کنند.آخوند ها باغ زیبایی رادیدند که با مدفوع خودشان به گند کشیده شده بود.رضا شاه به آنها گفت این است عاقبت ایرانی زیبا اگر هر کس شهوتش را هر جایی که دوست دارد خالی کند.

چراااا؟

گفتم چرا انقلاب کردید؟؟
گفت انقلاب کردیم تا شاه و شاهزاده نداشته باشیم
گفتم حال که آقا و آقازاده داریم
گفت انقلاب کردیم تا سیاستمان دینى شود
گفتم حال که دینمان سیاسى شد
گفت انقلاب کردیم تا خیابان هایمان شریف شوند
گفتم حال که شرافتمان خیابانى شد
گفت انقلاب کردیم تا رنگ آزادى را ببینیم
گفتم حال که اسارت رنگ شده را دیدیم
گفت انقلاب کردیم تا دردهایمان درمان شوند
گفتم حال درد بى درمان گرفتیم
گفت اشتباه کردیم
گفتم دیگر دیر شده . . .

حرفهای یک ایران دخت دهه 60

این متن رو یه جایی خوندم خوشم اومد.. گذاشتم شما هم بخونید 

به دنیا که قدم گذاشتیم جنگ بود
پدر ها در جبهه ها با مرگ می جنگیدند
مادر ها در خانه ها با زندگی
گوش های ما نت های آژیر خطر را خوب میشناخت 
و ما با همین موسیقی توی کوچه ها لی لی می رقصیدیم
مادرانمان جای ایستادن پای آینه
در صف های گوشت و برنج کوپنی می ایستادند
و آغوششان جای عطرهای فرانسوی
بوی غذای گرم می داد
و سینه و باسنشان را 
حاملگی های چهار و پنج و شش باره ، پروتز می کرد.
سرخی لبهای مادرانمان را " حرمت خون شهدا " سپید می کرد
و سپیدی تنشان را
سیاهی چادر ها پنهان
به دنیا که قدم گذاشتیم ، " سیاه "‌‌ رنگ زنانگی بود
و " زشت " وصف زنانگی
و "اشک " تبلور زنانگی
ما با صدای آهنگران اولین قدم های موزون زندگیمان را مردانه برداشتیم
و در فشار مقنعه های چانه دار ، اولین کلماتمان را " مردانه " ادا کردیم
در صبحگاه های مدرسه هر روز با دستور " از جلو...نظام " مردانه ایستادیم 
و با شعار "‌مرگ بر..." مردانه فریاد زدیم
در انشاهای مدرسه 
قرار بود همه مان دکتر و مهندس و معلم شویم تا به جامعه خدمت کنیم
اما قرار نبود همسر باشیم ، مادر باشیم و به خانواده هم خدمت کنیم
ما با حنا در مزرعه کار کردیم و زحمت کشیدن را آموختیم
با آنت برای خواهر و برادر کوچکترمان مادری کردیم
با زنان کوچکی که مثل خیلی از ما پدرشان به جنگ رفته بود ، 
برای سیر کردن شکممان کار کردیم
با پرین از بی خانمانی تا با خانمانی کوچ کردیم
ما دختران کار بودیم 
ما دختران عروسکهای گمشده زیر آوار خانه های موشک خورده ایم
ما دختران گوشهای تشنه برای دوستت دارم های پدر به مادریم
ما دختران چشمان تشنه برای دیدن بوسه های پدر روی لب! ...نه ! روی گونه های مادریم 
ما دختران دخترکی های ممنوعه ایم
ما همان دخترانی هستیم که به پر پشتی موهای پشت لبمان بالیدیم و مهر " نجابت " و " عفت " خوردیم
ما همان دخترانی هستیم که برای ابروهای نامرتب و اصلاح نشده مان ، " محبوب " و "‌معصوم " شناخته شدیم و انضباط بیست گرفتیم
ما دختران جوجه اردک زشتیم ، که تا شب عروسی برای زیبا شدن صبر کردیم !
ما همان دخترانی هستیم که همیشه برای "مردانه حرف زدن " ، " مردانه راه رفتن " و " مردانه کار کردنمان " آفرین گرفتیم
و با اینهمه مردانگی از آتش جهنم گریختیم !
آتش !
یادش به خیر !
چه شبها که از ترس آویزان شدن از یک تار موی شعله ور در جهنم ، خواب بر کودکیهایمان حرام شد !
ما نسل ترسیم
زاده ی ترسیم
هم خواب ترسیم
ترس ...تعریف تمام انچه بود که از زن بودنمان میدانستیم
و آتش ...پاسخ تمام سوالهایی که جرات نکردیم بپرسیم
چقـــــــــــــــــدر آرزو داشتیم پسر باشیم تا ما هم با دوچرخه به مدرسه برویم
تا ما هم کلاه سرمان کنیم
تا حق داشته باشیم بخندیم با صدای بلند
بدویم و بازی کنیم بی آنکه مانتوی بلندمان در دست و پایمان بپیچد و زمین بخوریم
تا حق داشته باشیم کفش سفید بپوشیم
لباس های رنگی به تن کنیم
تا حق داشته باشیم کودکی کنیم
ما بزرگ شدیم
خیلی زود بزرگ شدیم
زودتر از آنکه وقتش باشد
سرهای زنانگیمان زیر سنگینی چادر ها خم شد
و برجستگی هامان در قوز پشتمان پنهان
ترس ، گناه ، آتش ، ابلیس
چقدر زن بودن پرمعنا بود برایمان !
هر چه زنانگی ما زشت تر ، مردانگی مردها جذاب تر 
زن معنای نباید ها و نا ممکن ها و نا هنجارها
و مرد معنای باید ها و ممکن ها و هنجار ها
ما دختران زنانگی های ممنوعه ایم
ما وزن حجاب را خوب میفهمیم
ما کف زدن های دو انگشتی را خوب یادمان هست
و جشن تکلیفهایی که همیشه روی دوشمان سنگینی میکرد
اسطوره ی زندگی ما اشین سانسور شده ی زحمتکش بود
و هانیکویی که با چتری های روی پیشانی اش ، همیشه از پدرش کوجیرو می ترسید.
ما بزرگ شدیم....

ادامه مطلب ...

لطفا فاصله بگیرید...

فاحشه را خدا فاحشه نکرد؛ آنان که در شهر نان قسمت می کردند، او را لنگ نان گذاشته اند، تا هر زمان که خود لنگ هم آغوشی ماندند،

او را به تکه نانی بخرند . . . . .


صادق هدایت

 

 

 

 

سیگار

این روزها باید سیگار کشید..
نه بخاطر قیمت دلار که
هر روز بالاتر رفت..
نه بخاطر رویاهایی که به باد رفت..
... 

این روزها باید سیگار کشید..
نه بخاطر ستاره هایی که با هم نخوند..
نه بخاطر خاطراتی که دود شد...
... 

این روزها باید سیگار کشید..
نه بخاطر رفیقی که نارفیق شد..
نه بخاطر دردی که موندگار شد..
... 

این روزها باید سیگار کشید..
نه بخاطر زندگی که هرروز سخت تر شد..
عمر لعنتی رو کمتر کرد..
.... 

این روزهای باید سیگار کشید
""تا در دود سیگارت محو شوی و فراموش""