اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

چالش

از بنده به چالش دعوت شده که خوشحالم که به کار فرهنگی دعوت شدم نه اون چالشی که دیگ واقعا مسخره شده بود ... من کتاب " استخوان خوک و دست های جذامی " به نویسندگی مصطفی مستور رو که خودم خوندم و لذت بردم و شخصیت جالب دانیال واسم جذاب بود ، معرفی میکنم :) ( این کتاب برگزیده جایزه ادبی اصفهان به عنوان بهترین رمان کوتاه سال 1383 بوده ) 

 

+منم پنج نفر دوستان خوبم " دیازپام " ، "علیرضا (چکاوک) " ، " ناهید " ، " فافا " ، " امیر حسین (افرند) " رو به چالش دعوت میکنم :)

ناگهان دلت می گیرد ...

یک دست در جیب چپ
دست دیگر
در جیب راست...
این اندوه ِ آشنا، تصویر پاییز ست....

" تورگوت اویار  "


****************************

زخم ها
حافظه دارند
که پس از خوب شدن هم
به یاد مى آورند..

مورات حان مونگان


****************************

ناگهان دلت می گیرد...
از فاصله بین آنچه می خواستی
و آنچه که هستی..

ژوان هریس


+زندگی مرگ مغزی حتمیست ...

+این شعر رو اگر بارها و بارها هم بخونم بازم فکر میکنم دوباره باید بخونم ، مواظب باشیم.. آی آدمها....!! 

 

 

اشتباه نکنید
ما در غارها
از سرما
در چنگ درنده ها
از طاعون
در خون خواهی های قبیله ای
از گرسنگی
بر صلیب
در جنگ های جهانی
زیر بمباران اتم
از سقوط
در تصادف
نمُردیم!

اصلا همه اش شوخی بود
باید هم سیاه می بود این تاریخ
باید انسان
جان می کند
جان به لبش می رسید
جان می داد
و هیچ خدایی سر بر نمی گرداند
تا "عشق" در پرده ی آخر
یک تنه
جهان را به کف زدن وا دارد!

جگرم می سوزد
که همه اش
واو
به
واو
اجرا شد و ما
همه اش را زنده زنده
دندان بر جگر گذاشتیم
...
و پرده ها پیش از پرده ی آخر افتاد!

جمع کنید
تکنولوژی های پیشرفته ی علمی تان را
تجهیزاتِ جدید پزشکی تان را
سازمان دفاع از حقوق بشر را
...
که ما از رودستی که خورده ایم
مُرده ایم!

                                                                                                           شاعر:مهدیه لطیفی

اینجا دیگه خواننده ای نداره .. اما من انگار به نوشتن عادت کردم پس مینویسم :) 

 

مسافرت دو روزم عالی بود با دوستای آبجی کل قم رو زیرو رو کردیم از این کافه به اون کافه رفتیم ، راستی بالاخره یه سه 

 

 تار  خریدم و اگه خدا بخاد از پاییز یادگیریش رو شروع میکنم خوشحالم که دارم بالاخره وارد عرصه نواختن موسیقی میشم 

 

 امیدوارم بتونم زود پیشرفت کنم. راستی بدون گواهینامه پشت رول نشستم خیلی جالب بود اونم تو اتوبان :))))  

  

 

+واسم جالب بود وقتی تو مسجد جمکران با آبجی نشسته بودیم یه خانمه مسنی نشست جلو و پشتش به ما بود یهو برگشت گفت شما که ماله اینجایین به من بگید اینجا چه خبره من یه لحظه جا خوردم یکم توضیح دادم خواستم مثلا مثال بزنم وصل کنم به امام رضا گفت این مقایسه ت اشتباهه اون امامه با اینجا که فقط مسجده فرق داره گفت من از اون سر دنیا اومدم ببینم اینجا چه خبره گفت دورتا دور مسجدو پیاده رفتم اما هیچ خبری نبود .. من در جوابش موندم واقعا..تهش به اینجا رسوند که ما سنگ پرست شدیم واقعا من به فکر فرو رفتم وقتی یه نگاه به مردم کردم که چطور بوسه به سنگها میزدن .... این اون چیزی نیس که امام زنده ما انتظارشو داشت و داره.. به کجا داریم میریم  

 

لیلی

اعتراف خودمونی

نمیدونم چرا هر چی هم با دوستام میرم بیرون بازم حالم خوب نمیشه کابوسای شبام بدتر شده ... 

 

دیروز واقعا بچه ها گُل کاشتن و جای باصفایی رفتیم درسته هیچکسی دستمونو نگرفت هوامونو نداشت دوبار تو آب یچی رفت کف پام چند با سر خوردم نه اینکه اصلا هوامو نداشته باشن نه اما ... میگن دلت گیر کسی باشه دلت نخ کِش میشه اما من که دیگ دلی ندارم که پیش کسی گیر باشه خودمو زدم به آب تا هر جایی رفت منم برم... دیگه از جنگیدن واسه داشتن آرزوهام خواسته هام خسته شدم... من اعتراف میکنم نا امید شدم. رفیقی که یکسال پیش منتظرش بودم الان میخواد بیاد .. اوضاع خب نیس شاید نتونم بیام دیدنت.. همین

 

 

+فردا مسافر قم و جمکرانم واسه دو روز 

 

 

لیلی