اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اعتراف خودمونی

نمیدونم چرا هر چی هم با دوستام میرم بیرون بازم حالم خوب نمیشه کابوسای شبام بدتر شده ... 

 

دیروز واقعا بچه ها گُل کاشتن و جای باصفایی رفتیم درسته هیچکسی دستمونو نگرفت هوامونو نداشت دوبار تو آب یچی رفت کف پام چند با سر خوردم نه اینکه اصلا هوامو نداشته باشن نه اما ... میگن دلت گیر کسی باشه دلت نخ کِش میشه اما من که دیگ دلی ندارم که پیش کسی گیر باشه خودمو زدم به آب تا هر جایی رفت منم برم... دیگه از جنگیدن واسه داشتن آرزوهام خواسته هام خسته شدم... من اعتراف میکنم نا امید شدم. رفیقی که یکسال پیش منتظرش بودم الان میخواد بیاد .. اوضاع خب نیس شاید نتونم بیام دیدنت.. همین

 

 

+فردا مسافر قم و جمکرانم واسه دو روز 

 

 

لیلی

صدای شکستن استخوان هایم می آید لطفا گوشهایتان را نگیرید

سکانس اول :


الو 


سلام ..من امشب ساعت 11 بلیط دارم، دارم میام اصفهان 

من : هر وقت خواستی راه بیوفتی خبرم کن 


او: گفتم که 11 بلیط دارم 

من: باشه ، مواظب خودت باش 


ساعت 11 : نشستی تو اتوبوس ؟

او : آره 


سکانس دوم 


رسیدم 

من : بسلامتی عزیزم 


نمیای اینجا ؟ 

او: تو بیا 


من نمیتونم مامانم نیست به هیچ بهانه ای نمیتونم بیام خونه مامان بزرگ

او: باشه پس من به بهانه سر زدن به مصطفی میام 


منتظرتم


سکانس سوم :


میای بریم بیرون ؟

او : نه 


بیا بریم 

او : قول نمیدم


شنبه بعد از کارم میام اصفهان ، بیا

او: ایشالا


سکانس آخر :


الو ، از کجا تاکسی بگیرم واسه اصفهان 

من: با اتوبوس بیا سرفلکه پیاده شو من هستم بهت میگم


ظهر ساعت 12 میام اصفهان 

او : خدافظ 


ساعت 12:30 : من اصفهانم 

او : * پاسخی دریافت نمیشود *


ساعت 1:06 : اگه نمیای من برم میدون امام ناهار بخورمو بعدش برم خونه 

او : *پاسخی دریافت نمیشود *


ساعت 2:36 : من با ساندویچی در دست جایی سایه پیدا میکنم که بشینم 

او: سلام عزیزم خاک بر سرم کجایی ؟


میدون امامم نیومدی گشنم بود صبح تا حالا هیچی نخورده بودم دیگ طاقت نیوردم ( میدونست ناهار منتظرش بودم)

او:پاسخی دریافت نمیشود


نمیای؟

او: میخام کمک زن دایی کنم خونشو جمع کنه


ساعت 4 : نمیای؟ 

او : نه زشته میخام کمک زن دایی کنم 


من مهم نیستم اون مهمه؟ باشه من میرم به درک ... بای

او: تو پاشو بیا مرگ من 


بیام که بیشتر از این له بشم ( من طبل بی غیرتیه دخترونمو میزدم من غرورمو له کرده بودم )

او : پاسخی دریافت نمیشود


من : زیر درخت، هندزفری با صدای بلند آهنگ ، اشکم سرازیر میشه 


ساعت 5 : من هنوز دارم گریه میکنم زیر همان درخت رو به روی مسجد 


آخرین فرصته نمیای؟ 

او : پاسخی دریافت نمیشود 


راه میوفتم یه یخ در بهشت میخورم آروم بشم 

ساعت 5:30 : خانم تاکسی تاکسی 


هشت هزار تومن تا دروازه شیراز .. بریم 


خانم خانم ... بله 

تاکسی : رسیدیم 


دروازه شیراز : زنگ میزنم 

الو 


فقط میخام بدونم چرا نیومدی؟

او : دوست داشتم


من : خدافظ


خانم تاکسی تاکسی 

من : بریم 


ساعت 7 : خونه


+ بعد از 12 سال انتظار واسه یه قرار ... این بود اون قراری که سالها انتظارشو نکشیده بودم ... 


لطفا لبخند نزنید .. اینجانب مُرده است.


#کات 

 

+ تو بخاطر ۳۱ مرداد اومدی نه هیچ دلیل دیگه ای ...