اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

اینجا هنوز دختری هست که لبــــخنـــد میزند ....

از عشق بدم می آید ، یکبار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم

+این شعر رو اگر بارها و بارها هم بخونم بازم فکر میکنم دوباره باید بخونم ، مواظب باشیم.. آی آدمها....!! 

 

 

اشتباه نکنید
ما در غارها
از سرما
در چنگ درنده ها
از طاعون
در خون خواهی های قبیله ای
از گرسنگی
بر صلیب
در جنگ های جهانی
زیر بمباران اتم
از سقوط
در تصادف
نمُردیم!

اصلا همه اش شوخی بود
باید هم سیاه می بود این تاریخ
باید انسان
جان می کند
جان به لبش می رسید
جان می داد
و هیچ خدایی سر بر نمی گرداند
تا "عشق" در پرده ی آخر
یک تنه
جهان را به کف زدن وا دارد!

جگرم می سوزد
که همه اش
واو
به
واو
اجرا شد و ما
همه اش را زنده زنده
دندان بر جگر گذاشتیم
...
و پرده ها پیش از پرده ی آخر افتاد!

جمع کنید
تکنولوژی های پیشرفته ی علمی تان را
تجهیزاتِ جدید پزشکی تان را
سازمان دفاع از حقوق بشر را
...
که ما از رودستی که خورده ایم
مُرده ایم!

                                                                                                           شاعر:مهدیه لطیفی

نظرات 5 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 20 شهریور 1393 ساعت 09:00 http://doredonya50.mihanblog.com/

سلام
حالت خوبه
ممنون که سر زدی
لیلی جان این ادرس جدید را داشته باش
و اگه دوست داشتی لینک کن

سلام
ممنونم شما خوبین؟
چشم اما لینکدونیم خرابه ها :(

سعید پنج‌شنبه 20 شهریور 1393 ساعت 09:03 http://doredonya50.mihanblog.com/

شعر زیبایی است

:)

مسی جمعه 21 شهریور 1393 ساعت 10:02 http://landofthedead.blogfa.com

که ما از رو دستی که خورده ایم مرده ایم.....
واقعن هعی
سلام گلم خوبی؟
همین دور و برام ولی ن حس وب هس ن فیس :)

...

سلام عزیزم.. قربونت :) تو خوبی؟

چرااااااااااا :(

zahra جمعه 21 شهریور 1393 ساعت 22:27 http://a-simple-moment.blogfa.com

هعععی اوهوم زیبا بود :(

سلام دوست جون.چطوریایی؟

:(

+سلام عزیزم.. قربونت ، تو خوبی؟ :)

سعید شنبه 22 شهریور 1393 ساعت 08:08 http://doredonya50.mihanblog.com/

برهوتِ بی کسی

یعنی همین جا

جایی که من ایستاده ام

جایی که شما ایستاده اید

یعنی کشمکش بین مرزِ نبودن و خواهشِ بودن

تنهایی؛

یعنی تخت خواب های خسته

یعنی خودت در آغوش خودت

با یک بال شکسته

باید دست برداریم از انتظار

از حسرتِ جاده ها

از چشم های همیشه به راه

از فکر رفته هایی که باز نمی گردند

در سرزمینی که هر طرفش خورشیدی غروب می کند

هیچ فردایی

تکرار می کنم

هیچ فردایی

روزِ موعود نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد