به کلاغ گفتند حرف بزن. گفت قار
گفتند بخند. گفت قار
گفتند گریهای سر کن
گفت قار قار قار
و در قار کلاغ نبود هیچ.
کلاغ حنجره اش زخمدار آوازی است
که پرندگان نمیخوانند…
بیژن نجدی
*********************
تنها نشستهای
و چای مینوشی
و سیگار میکشی
هیچ کس تو را به یاد نمیآورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و تو
حتی آرزوی یکی نبودی
فخری برزنده
********************
کجای جهان دور تر است
آن جا که تویی
این جا که منم
سیروس نوذری
********************
روی میز
گزینهی دوست داشتن هم بود
من دستانت را برداشتم.
سیدمحمد مرکبیان
********************
ماندن یا نماندن
سوال این نیست
آی که چشم های تو می گویند : بمان!
می مانم
حتا اگر جهان را
بر شانه های خسته ی من
آوار کرده باشی.
حسین منزوی
+ لبخند فراموش نشه :)
لیلی
همه ی گزینه انتخاب خوبی بود .
عاشق عکسمی یا عاشق خودم
ممنون لیلی جون نظر لطفته .
پست جدیدتم خیلی قشنگ بود .اما با این آهنگت زیاد حال نمیکنم .
راستی چرا تو یه عکس از خود نمیذاری تا منم کشته مرده ی عکس تو بشم .
به قولی بچا اصفهون : وخی عامو
خواهش :)
ممنونم :)
نه دیگ من مجازیم
اگر روزی ،
محبت کردی بی منت ؛
لذت بردی بی گناه ؛
بخشیدی بدون شرط ؛
بدان آن روز واقعا "زندگی" کرده ای . .
اوهوووم
امید وارم همیشه شاد باشی
لبخند فراموش نشه عالیه
ممنونم
یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
★。˛ °.★__ *★* *˛.
°_██_*。*./ \ .˛* .˛.*.★* *★ 。*
˛. (´• ̮•)*˛°*/.♫.♫\*˛. ˛_Π_____. * ˛*
.°( . • . ) ˛°./• '♫ ' •.˛*\./ ______/~\ *. ˛*.。˛* ˛. *。
*(...'•'.. ) *˛╬╬╬╬╬˛|田田 |門|╬╬╬╬ .
... ... ¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•♥•°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬..* سلاااااااااااااااااااااااام *
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬ * خوبــــــــــی دوست عزیز *
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬...*......آپـــــــــــــــــــــــــــم........*
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬مــــــــنتظــــــر حضــــــــور قشـــــــــــنگت میبـــــــــاشــــــــم
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬♥´¨)
........* ........* ........*
سلااااااااااام
ممنونم
میام :))
آخی.. تولدت وبلاگت مبارک لیلی جون
ممنونم عزیزم... پ آدرس نداری :(
تولد وبلاگت مبارک دختر کمیاب
ممنونم عزیییییزم.. :)))
دختر کمیاب!! خخخخخخ
+ با این همه شعر غم انگیز و دل انگیز و خاطره انگیز .... میخوای من بخندم...؟
بیا اینم لبخند...
تولد وبت مبارک...
+ســـــــــــــــــــــــــــــــلام
اگر در وقت غم لبخند زدی هنره.. :)))
مرسی عزیزم..
سلاااااااام
+ کلاغها گرچه سیاهند و آوازشان خوش نیست اما آنقدر باوفایند که شاخه های خشک درختان را در فصل سرد زمستان تنها نمیگذارند تا قیامت کلاغتم رفیق...
فدااااااااااااااات :)))
عالی گفتی
تولد وبت مبالک
ایشالا 100 ساله بشه
مرسیییی عزیزم...
نه دیگ نفرینم نکن خخخخخخخ
فاصله با آرزوهای ما چه کرد ؟کاش میشد از عاشقی هم توبه کرد…
اوهووووم
شرمنده اما من مجبورم لینکتو خذفش کنم موفق باشی لیلی خانوم!
واس چی ؟؟؟؟؟؟؟
به عیب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر میرسد روزی
:))
سلام لیلی جونم تولد وبت مبارک عزیزم
سلام عزیزم.. ممنونم :)))
در دامنهی دو کوه بلند، دو آبادی بود؛ یکی «بالاکوه» و دیگری «پایینکوه» نام داشت. چشمهای پر آب و خنک از دل کوه میجوشید از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمینهای هر دو آبادی را سیراب میکرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمینهای پایینکوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:" چشمهی آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مفت و مجانی به پایین کوهیها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایینکوه می بندیم." یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالاکوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و مردم قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایینده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگتان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قناتها باعث شد که چشمهی بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد و چارهای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: شما با این کارتان چشمهی ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قناتها را به طرف ده ما برگردانید . کدخدا با لبخند گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمیرود، بعدهم هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمیرسد.تو درست گفتی:
کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد.
خیلی جالب بود.. ممنونم:)
:) شرمنده من با گوشی میام از این شکلک خوشکلا نمیتونم بذارم :))
یک سالشه تازه
آخیییییییییی داره تازه تاتی تاتی میکنه پس :))
خخخخخخخخخ
تولد وبلاگت مبارک:)
همه ی شعرا رو دوست داشتم از حسین منزوی رو ترجیحا بیشتر...
ممنونم...
:)
بردار...
هرچه از عشق و دل و احساس من که میخواهی...
فقط چشمهایت را از من نگیر...
که به چشم به هم زدنی...
یخ میزنم...
:((
سلامم لیلی جان
ی مدت نبودم ولی دوباره برگشتم
................وقت نکردم همه ی پستارو بخونم
اصفهان.......خوش بحالت:|
راستی گذاشتمت تو وبلاگ دوستان تا هر وقت اپ کردی
بیام بخونم
................لبخند بزن:))
-------------------------------------
نگران نباش اگر
لب های تو را سانسور میکنند
شعر های مرا نقطه چین!
در چاپ خانه های زیر زمینی تورا خواهم بوسید
سلام گلم..
خوب کاری کردی...
ممنونم :)))
دوباره خیره میمونم به سیگاری که میسوزه
سکوت و بغض و دلتنگی شده کارای هر روزه ...
سلام خوبی؟!
آپم یه سری بزن
:((
سلام.. خوبم..
چشم :)
پیشانی ام؛
چسبیدن به قلبی را می خواهد؛
و چشمانم؛
خیس کردن پیراهنی را.
عجب دل پرتوقعی دارم من...!
:)
در جگر افتاده استم صد شرر
در مناجاتم ببین بوی جگر
این چنین اندوه کافر را مباد
دامن رحمت گرفتم، داد، داد
کاشکی مادر نزادی مر مرا
یا مرا شیری بخوردی در چرا
ای خدا، آن کن که از تو میسزد
که ز هر سوراخ مارم میگزد
:(((
شادی همیشه سهم خودت ، غم غنیمت است
شادی اگر زیاد اگر کم غنیمت است
معشوق شعرهای کهن گرچه بی وفاست
گاهی خبر بگیرد از آدم غنیمت است
ای خنده ات شکوفه ی زیتون رودبار
خرمای چشم های تو در بم غنیمت است
چشمان تو غنائم جنگی ست بی گمان
با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است
گل های سرخ ، آفت جان پرنده هاست
در گوشه ی قفس گل مریم غنیمت است
شیرین قصه را به کلاغان نمی دهند
یک چای تلخ با تو عزیزم غنیمت است
سلام. وب قشنگی داری خوشحال میشم بمنم بسری
سلام.. ممنونم... وبت باز نمیشه ها
مرسی دوست عزیزم،ایشالا سایه پدر و مادر همیشه بالا سرت باشه و سلامت باشن
ممنونم :)