+ دلم هوای روزایی رو کرده که شبا تو اتوبان میرفتیم و من یهو سرمو از ماشین بیرون میکردم و شروع به داد زدن میکردم پشت سرشم داداشم همینکارو میکرد... و مامانم مدام حرص میخورد.. ولی ما کاره خودمونو میکردم... دلم دوباره فریاد میخواد....
++خدایا یه فکری به حال من کن ...
خداوندا تو میدانی...
که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آن کس که انسان است
و از احساس سرشار است...
"دکتر شریعتی"
++ لیلیــــــ :((( چی شده؟ :(
:(
+نگران نباش عزیزم... حال من خوبه ......
زمان بی کرانه را
تو با شمار عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش
همون روز اول بهت گفتم محکم باش.....پس محکم باش...
چشم
گاهی اوقات فریاد خوب اونم از ته دل با تمام وجود
اوهووووم
بین گل و گلدان ؛
دومی را انتخاب می کنم .
چرا که
با کندن یک گـل یک زندگی را به پایان برده ام ،
و
با کاشتن یک گـل ، یک زنـدگی را آغاز کرده ام ...
جالبه...ممنونم
آدما هرچی بزرگتر می شن فریادشون بی صداتر میشه ...
دقیقا....
پس داداشتم مثل خودت تعطیله :S007:]
حالا باز ما تعطیلیم تو که پلمپه...
سلام...کوجای تو؟؟؟ کم پیدای.......
سلام... هستم .. :)
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم …
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم …!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم:
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،
لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا .
جمله نهایی :
عیب کار اینجاست که من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم ،
خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم .
دقیقا ...
من هم میمیرم
اما در خیابانی شلوغ
دربرابر بیتفاوتی چشمهای تماشا
زیر چرخهای بی رحم ماشین
ماشین یک پزشک عصبانی
وقتی که از بیمارستان بر میگردد
پس دو روز بعد
در ستون تسلیت روزنامه
زیر یک عکس ۶ در ۴ خواهند نوشت
ای آنکه رفتهای...
چه کسی سطلهای زباله را پر میکند؟
:((((
سلام لیلی جون...
وبتو میخونم همیشه بعد که سیستم رو خاموش میکنم یادم میاد کامنت ندادم:|
کتاب سهیل اومد بگو بریم بخریم بهله:)
نمیدونم چی شده...
امیدوام زود اوضاع روبراه بشه دوستم
سلام عزیزم...
خخخخخ...ای بابا... اشکال نداره .. ممنونم که میخونی :))
چشم :))
امیدوارم... ممنونم عزیزم :))
این سهیل خودمونه....
جدی!!!!!!!
+ســــــــــــــــلام
بعععععله :)
+سلاااااااام
سلام
دعوتی به نقد شعر
سلام
چشم میام
دیگر بوی خــــــــاک به مشامم می رسد ...
وقتش رسیده که دستمان را به خــــــــاک سرد پسپاریم ...
به راستی چه آرامشی دارد این خاک سرد ...
میخواهم با خــــــــــاک خوب انتـــــــــهای قصه ام حرف بزنم ...
کنارش بخوابم و با او دل وا کنم
اوست که نجوایم را می شنود ...
میخواهم با خـــــــــاک خوب انتــــــــهای قصه ام آشتی کنم ...
باشد تا روزی که به رویم ریخت ...
سنگینی وجودش مرا نشکند ...
....................................
منتظر حضور گرمتون به وبلاگم هستم
:)
:)
چشم میام :))
کتاب مال همین آقا سهیلی که برات کامنت میذاره
بعله :)