آویزان مانده ایم
بر ثانیه شمار ساعت بزرگی
بر میدان اصلی کهکشان ِ کوچکی
که دندان هایش شیری ست هنوز
این جایی از زمان
که ما ایستاده ایم
کار ساده ای نیست نفس کشیدن
بس که به کار هم کار دارند
هم نفس هایی
که نفس می بُرند و
نفس کم نمی آورند انگار
باید بیایی
کمی O2
از کیسه ی احتکار ِ هستی بدزدیم
بپاشیم توی آسمان ِ همین اتاق
و تخت
بر تخت
در این آشفته بازار
به نفس های هم دل خوش کنیم
مهدیه لطیفی
فوق العاده بود...خیلی خیلی زیبا...مهدیه لطیفی همیشه شاهکار میکنه
مرسی علی جان... دقیقا :)
سلام
خندیدنم هم خنده دار است چون ....
چه بد :((((((
قشنگ بودا ولی نمیدونم چرا خیلی حال نکردم!!
ولی کلن مهدیه قشنگ مینویسه ، شوما هم فک کنم خعلی دوسش داری چون اکثر مطالبت از اوشونه
مخلصیم دربست
شوما با چی حال میکنی :)
دقیییییییییییییییییییییییییقا.....
ما بیشتر:))))))))))))))))))
خداییش خیلی با مرامن...با اینکه دوسشون ندارم ولی اونا منو ول نمیکنن...
بغض . غم و تنهایی رو میگم
+نفسم میگیرد در هوایی که نفس تو نیست...
+سلام رفیق ....خوبی؟؟
:(
+سلااااام رفیقم... بدک نیستم :)
الهی چقدر قشنگ..
ممنون لذت بردیم.
خواهش :)
ای کاش پرده می فهمید تا پنجره باز است
فرصت رقصیدن دارد
دقیقا :(
سلام
با هر کجا باشم.....آپم
دعوتید....
راستی مسابقه این هفته هم شروع شده
سلام
چشم در اولین فرصت میام...
الان درگیر امتحانام :(
ادمیان صندلی سالن انتظار مرگ خودند
دقیقا....
هم چنان مرکز نشر عکسهای ضد زندگی
در ایام ی که زندگی هم دارد
روی قبر خودش گریه می کند
واقعا.... :(
خوب بود دیگه
از دست تو.... :)
مرسی گلم
دلم ...
زندان عشق است
و چشمانت که زندانبان
نگاهت را مگیر از من
که دور از گل
هوای زنده گی خالیست
پروانه بی تردید ...
می میرد !
زیبا بود.. ممنونم :)
گاهے سکــــــــوت ، همان دروغ است !
کمـــے شیک تر، روشنفکــرانـه تر
و با مسئولیت کمتر !
دقیقا.... :(
3تیر تولد امام زمانه.آرزو کن 10 صلوات برای سلامتی اقامون بفرست .
وبرای 10 نفر بفرست تا میلیونها صلوات نثار اقامون بشه اخر حلقه نباش عوضش تا روز تولدش بهت یه کادو میده .بسم الله شروع کن
باران که میبارد باید اغوشی باشد,پنجره ی نیمه کاش به جای اینکه وقتی تماس بگیری ...بگه :
دستگاه مشترک موردنظر خاموش می باشد.
بگه : انقدر بی محلی کردی که تلفنشو واسه همیشه خاموش کرده!
.
.
سلام لیلی جان من برگشتم ممنون در نبودم سر میزدی به وبم[گل][قلب]
ممنونم....
+سلام رضا... خوشحال شدم.. خواهش :)
یوسفی در چاه این کنعانیان
منتظر چه هستند
جالب بود... :)
چرا نظر خالی؟ :)
خانواده ای ایلیاتی و عرب در صحرایی چادر زده بودند و به چراندن گله ی خود مشغول بودند. یک شب مقداری شیر شتر در کاسه ای ریخته بودند و زیر حصین گذاشته بودند. از قضا آن شب ماری که همان نزدیکی ها روی گنجی خوابیده بود گذارش به زیر حصین افتاد و شیر توی کاسه را خورد و یک دانه اشرفی آورد و به جای آن گذاشت.
فردا که خانواده ی ایلیاتی از خواب بیدار شدند و اشرفی را در کاسه ی شیر دیدند خوشحال شدند و شب دیگر هم در کاسه، شیر شتر کردند و در همان محل شب پیش گذاشتند. باز هم مار آمد و شیر را خورد و اشرفی به جای آن گذاشت و رفت.
این عمل چند بار تکرار شد تا اینکه مرد عرب ایلیاتی گفت : «خوبست کمین کنم و کسی را که اشرفی ها را می آورد بگیرم و تمام اشرفی هاش را صاحب بشوم» شب که شد مرد عرب کمین کرد. نیمه شب دید ماری به آنجا آمد مرد عرب تیر را انداخت که مار را بکشد. تیر به جای اینکه به سر مار بخورد دم مار را قطع کرد و مار بی دم فرار کرد. بعد از ساعتی که مرد عرب به خواب رفت مار برگشت و پسر جوان او را نیش زد. ایلیاتی عرب صبح که بیدار شد دید پسر جوانش مرده او را به خاک سپرد و از آن صحرا کوچ کرد.
بعد از مدتی قحط سالی شد. بیشتر گوسفندها و حیوانات مرد عرب مردند. مرد عرب با زنش مشورت کرد و عزم کرد که برگردد به همان صحرایی که مار برایشان اشرفی می آورد. به این امید که شاید باز هم از همان اشرفی ها برایشان بیاورد.
خلاصه به همان صحرا برگشتند و مثل گذشته شیر شتر را در کاسه ریختند و در انتظار نشستند. تا اینکه همان مار آمد ولی شیر نخورد و گفت : «برو ای بیچاره عقلت بکن گم، تا تو را پسر یاد آید مرا دم، نه شیر شتر نه دیدار عرب.»
واقعا جالب بود... خیلی خیلی ممنونم :)
غرورت ترد است
فخر مفروش
کسی که آسمان را از عقاب گرفت
به تو رحم نخواهد کرد...کلاغ!
بهنام صداقت
واو خیلی زیبا بود... ممنونم
هنوز دنیا پر از دلیل عشق ورزیدن هست
پر از زیبایی
هنوز... :(
مرسی که بهم سر زدید ...
قطعاً همین طوره باز هم بهتون سر میزنم و از مطالب زیباتون استفاده می کنم .
با اجازه لینکتون کردم
خواهش....
لطف داری...
خواهش...ممنونم :)
خعلی عالی بود
واقعن لذت بردم
فدات عزیزم... ممنونم