از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن
عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
ت و بمان و دگران وای بحال
دگران
میروم تا که به صاحبنظری باز رسم
محرم ما نبود دیدهی
کوتهنظران
دلِ چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این زخدا
بیخبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان
گذران
شهریارا غم آوارگی و در بدری
شورها در دلم انگیخته چون
نوسفران
اگه این زندگی باشه اگه این سهمم از دنیاس
من از "مردن " هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا که گاهی با خودم میگم
شاید "مردم " حواسم نیست
. . .
من و تیر چراغ برق یکی هستیم
شبها سرمان روشن
دلمان تاریک....
روزها . . . سرمان سنگین
دلمان خاموش . . .